ناگفته‌هایی از زندگی علامه طباطبایی؛ خلع بدن، اجاره‌نشینی، مرجع اعلم و دکتر شریعتی + فیلم
کد خبر: 4100017
تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۱ - ۰۰:۳۷
گفت‌وگوی ایکنا با حجت‌الاسلام مناقبی درباره پدربزرگ

ناگفته‌هایی از زندگی علامه طباطبایی؛ خلع بدن، اجاره‌نشینی، مرجع اعلم و دکتر شریعتی + فیلم

حجت‌الاسلام امیرحسین مناقبی، نوه علامه طباطبایی درباره سلوک زندگی علامه گفت: انسان هرقدر به علامه طباطبایی نزدیک‌تر می‌شد شیفتگی‌اش به خلق و خوی او بیشتر می‌شد، رئیس بخش مغز و اعصاب بیمارستان سعادت‌آباد نقل می‌کرد در مدتی که ایشان در این بیمارستان بستری شده بود کادر درمان عاشق و شیفته او شده بودند.

مناقبیدر ایام رحلت مفسر بزرگ قرآن، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی هستیم و پس از گذشت 41 سال از درگذشت ایشان، هنوز مقامات این عارف و فیلسوف بزرگ ناشناخته مانده است. به همین بهانه سراغ حجت‌الاسلام والمسلمین امیرحسین مناقبی؛ نوه دختری علامه طباطبایی رفتیم تا خاطراتی دست اول درباره علامه را از او بشنویم. مناقبی در گفت‌وگو با ایکنا، مجموعه خاطراتی ناشنیده از پدربزرگ برای مخاطبان بازگو کرده است که هر کدامش حکمت و درسی مهم دربردارد.

مرحوم علامه طباطبایی دریایی بسیار عمیق و آرام بودند، البته زیر این آرامش، جوش و خروش زیادی هم داشتند. گاهی که به نزدیکان و خویشاوندان افراد بزرگ نزدیک می‌شویم و پرده‌های سیاسی‌کاری و محافظه‌کاری کنار می‌رود معمولا مطالب ناپسندی هم از آن شخصیت‌ها می‌شنویم زیرا هیچ‌کسی معصوم نیست ولی هرقدر به مرحوم علامه نزدیک‌تر می‌شدید بیشتر شیفته و شیدای او می‌شدید، چون شخصیت بسیار عظیمی از جهت خلق و خو فارغ از علم و علامه‌بودن، داشتند.

نظر پزشک درباره مغز علامه

پرفسور شریعتمدار رفیع، رئیس بخش مغز و اعصاب بیمارستان سعادت آباد بود، مرحوم علامه چند صباحی در اواخر عمر در این بیمارستان بستری شدند چون مقداری فراموشی پیدا کرده بودند. وقتی علامه به منزل پدری ما آمد، این پرفسور هم به منزل پدر ما آمد و مانند یک عاشق به علامه نگاه می‌کرد با اینکه فردی ریش‌تراشیده و با کراوات و دارای منش اروپایی بود. ایشان می‌گفت کادر پزشکی و پرستارهای ما عاشق علامه طباطبایی شده بودند.

در مورد بیماری علامه هم تعبیر وی این بود که کل کاری که می‌شده از مغز کشیده شود، کشیده شده است و در این شرایط معمولا کنترل ارادی افراد کم شده و باطنشان بروز بیشتری پیدا می‌کند و کادر این بیمارستان هم وقتی دیده بودند علامه طباطبایی در آن شرایط سخت، اینقدر مؤدب و بااخلاق و بدون ظاهرسازی رفتار می‌کند، شیفته او شده بودند.

تظاهر در علامه هیچ جایی نداشت

حافظ قرآن‌ و نهج‌البلاغه بودن خیلی خوب است ولی انسان‌ بودن چیز دیگری است. علامه هیچ تظاهر و دورویی در ظاهر و باطن نداشت و به همین خاطر گاهی مشکلاتی هم برای ایشان ایجاد می‌کرد. ایشان قصد داشت که منزلشان در قم را  که الان دارالقرآن شده کاغذ دیواری کنند.  در آن زمان انجام چنین کارهایی صور قبیحه و در حد کفر بود، داماد ایشان شهید قدوسی به ایشان معترض می‌شود که این کار در شان شما نیست، ولی علامه اصرار داشت که من دوست دارم دیوار خانه کاغذ دیواری بشود؛ یعنی ظاهر و باطنشان فرقی نداشت.

علامه کرباسچیان از قول علامه طباطبایی نقل می‌کرد که می‌فرمودند؛ اینها خسته نمی‌شوند از اینکه یک عمر مصنوعی زندگی می‌کنند، خنده مصنوعی، سرفه مصنوعی و ... و خطابش به برخی از روحانیون بود.

 باز ایشان از علامه نقل کرده است که یک روز علامه طباطبایی به مدرسه علوی آمدند و تا ظهر آنجا بودند. یک کاسه آلو جلوی ایشان گذاشتیم و ایشان تا ظهر همه آن را خوردند. منظور اینکه یک ذره تظاهر یا دورویی در وجودشان نبود.

علامه طباطبایی یک هفته در میان در سرما و گرما به تهران می‌آمدند و جلساتی داشتند که امثال هانری کربن و بازرگان و ... در آن حضور داشتند و علامه از کربن در مورد فلسفه غرب استفاده می‌کرد و آنها هم از وجودش بهره‌مند بودند. علامه با آن درجه علمی و در آن شرایط سخت به تهران رفت و آمد داشت تا با چند نفر که روحانی هم نیستند جلسه بگذارد.

علامه طباطبایی

5 عامل رسیدن به کمال

علامه کرباسچیان نقل می‌کرد که از ایشان پرسیدم که چه کنیم به جایی برسیم و ایشان ‌این شعر را خواند: صمت و جوع و سحر و خلوت و ذکر به دوام/ ناتمامان جهان را کند این 5 تمام

همچنین از ایشان پرسیده بودند که چرا درویشان و مرتاضان یکسری کارهایی می‌کنند و نتیجه می‌گیرند ولی ما نتیجه نمی‌گیریم و ایشان فرمودند به خاطر اینکه آنها به نسخه عمل می‌کنند و ما عمل نمی‌کنیم.

دو کتاب را همیشه بخوان

یک روز که منزل ما بودند بدون مقدمه به بنده گفتند کتاب حافظ را بخوان و به ایشان گفتم این کتاب را دارم ولی ایشان نسخه خاصی از دیوان حافظ را مورد تاکید قرار دادند. علامه به پدر بنده هم توصیه کرده بودند که مثنوی معنوی و حافظ را همیشه همراه داشته باش و بخوان، البته نه اینکه قصد داشته باشند با قرآن مقایسه کنند بلکه منظورشان این بود که در نوع کتاب‌های بشری این دو کتاب را از خودت جدا نکن.

خاطره‌ یک روحانی که باغبان بود

منزل ما یوسف‌آباد بود، ساعت ده شب که عازم منزل بودم دیدم یک روحانی مسن با خانمش ایستاده است و کسی آنها را سوار نمی‌کند و من سوارشان کردم. شغلش سرباغبانی یک مجموعه بزرگ بود و از این جهت که روحانی بود برای من تعجب برانگیز شد و باب صحبت باز شد. او مرا شناخت که نوه علامه طباطبایی هستم و برایم تعریف کرد که من طلبه بودم و سیوطی را خوانده بودم و از لحاظ مالی خیلی مشکل داشتم، لذا خدمت علامه طباطبایی رسیدم و به ایشان گفتم چکار کنم، ایشان فرمود اگر برای خدا سیوطی خوانده‌ای زیاد هم خوانده‌ای و اگر برای دنیا خوانده‌ای خیلی کم خوانده‌ای و بعد فرموده بود منِ طباطبایی ترجیح می‌دهم در قم کارگری کنم ولی وجوهات نخورم و این حرف باعث شد که من به تهران بیایم و صبح تا ظهر باغبانی می‌کنم و عصرها در حوزه درس می‌خوانم و به مسجد می‌روم. مرحوم علامه حتی در شدت فشارها یک ریال هم از وجوهات استفاده نکردند.

علامه تمام زندگی خود را از طریق میراث و فروش کتاب‌ها اداره کردند. در تبریز وضع خوبی داشتند ولی وقتی به قم آمدند مستاجر شدند و قدیم طوری بود که در یک خانه تعداد زیادی خانواده زندگی می‌کردند، قمرالسادات طباطبایی همسر مرحوم علامه، زن بسیار  فهمیده‌ای بود و مادرم نقل می‌کرد برای اینکه در این فضای کوچک به ما بد نگذرد ما را به حرم حضرت معصومه(س) می‌برد و می‌گفت این جای بزرگ، محل بازی شماست.  

علامه طباطبایی و مستاجری

علامه در قم مستاجر بودند و چندین بار منزل عوض کردند و حتی یکبار صاحبخانه، اثاثیه منزل ایشان را بیرون ریخت، یک عده از متدینین تبریز خدمت ایشان رفتند که ما می‌خواهیم منزل برای شما تهیه کنیم ولی ایشان فرمودند من نه هدیه قبول می‌کنم و نه وجوهات ولی اگر می‌خواهید کاری کنید، زمین ما را در تبریز بخرید تا پولی دست من بیاید و شما هم زمینی خریده باشید. این اتفاق افتاد و با بخشی از آن پول، خانه‌ای که امروز در قم دارالقرآن شده خریداری کردند.

تبرک برنج و کباب

علامه نمک نمی‌خورد، مادرم برای ایشان کباب ترکی با برنج درست می‌کرد آن هم بدون نمک، مرحوم علامه وقتی کنار سفره می‌نشست هر چیزی که جلوی او می‌گذاشتیم می‌خورد وگرنه اصلا دست دراز نمی‌کرد؛ همچنین اگر نصف برنج را نمی‌خوردند نصف کباب را هم کنار می‌گذاشتند و ما هم بقیه کباب‌های ایشان را تبرک می‌کردیم. پدرم بعد از غذا می‌گفت بچه‌ها کباب حاج آقا را تبرک کنید، ایشان هم با خنده به پدر ما فرمود: آقای مناقبی چرا شما همیشه کباب‌ ما را تبرک می‌کنید و چرا برنج ما را تبرک نمی‌کنید؟

علامه طباطبایی

ماجرای خلع بدن

من در مورد خلع بدن از شهید مطهری مطالبی شنیده بودم و از جمله اینکه علامه طباطبایی واجد این ویژگی بوده است. خدمت علامه رفتم و از ایشان در مورد خلع بدن توضیح خواستم و ایشان داستان‌هایی تعریف کرد، پرسیدم شما هم داشتید و ایشان کاملا سکوت کرد، دوباره و سه باره پرسیدم ولی جواب نداد تا اینکه گفتم من می‌مانم تا جوابم را بدهید و 20 دقیقه ماندم تا اینکه ایشان با صدای لرزانی فرمودند بله و توضیح دادند که در سجده مشغول ذکر یونسیه بودم و دیدم که قالب بدن از من جدا شد و مابقی را تعریف کردند.

نظر علامه طباطبایی درباره شریعتی

من مدتی علاقه شدیدی به دکتر شریعتی پیدا کرده بودم و کتاب‌هایش را داشتم و می‌خواندم ولی پدرم به شدت مخالف ایشان بود و نهی می‌کرد. مادرم به من گفت که از علامه در مورد او بپرس و من از علامه نظرشان را درباره دکتر شریعتی پرسیدم و ایشان که همه آثار او را خوانده بود، فرمودند نوع آثار ایشان اشتباه دارد.

وقتی از علامه سؤال می‌پرسیدیم اگر نمی‌دانستند راحت می‌گفتند نمی‌دانم. کسی هم ردی بر المیزان نوشته بود و برخی با آب و تاب به ایشان منتقل کردند که فلانی چنین نوشته است ولی ایشان فرمودند اندیشه را که نمی‌توان مهار کرد.  

مرجع اعلم کیست؟

بنده برای انتخاب مرجع تقلید خدمت ایشان رفتم و گفتم آقا بابا اعلم کیست؛ فرمود الله اعلم، عرض کردم بین مراجع چه کسی اعلم است، باز دوباره همان کلمه را تکرار کرد، گفتم شما احتمال می‌دهید چه کسی اعلم باشد و ایشان فرمود حالا شد و آیت‌الله خویی را پیشنهاد دادند و بنده مقلد ایشان شدم. اینقدر ایشان دقیق و حساس بود.

اوایل انقلاب خدمت ایشان رسیدم و گفتم الان وظیفه و تکلیف ما درباره انقلاب چیست؟ ایشان فرمودند مراقب باشید کاری مخالف سنت رسول الله نکنید، عرض کردم درست ولی تکلیف ما چیست؟ و ایشان دوباره همان عبارت را تکرار کردند. 

دست‌نوشته‌های بی‌نقطه 

ایشان وقتی المیزان را می‌نوشت خیلی اوقات می‌دیدیم که مطالبش بدون نقطه است و من یکبار به ایشان گفتم آقا بابا دستخط شما را اگر به معلم ما بدهند صفر می‌گیرید و ایشان خندید و گفت پسرم مطالب خیلی سریع به ذهن من می‌آیند و اگر تند ننویسم فراموش می‌شود بنابراین بدون نقطه می‌نویسم و بعدا نقطه‌ها را می‌گذارم لذا برخی مطالب را ایشان بدون نقطه نوشته بودند. 

تعیین مکان دفن علامه

ماجرای قبر ایشان هم خیلی عجیب است، دایی بنده یعنی مرحوم عبدالباقی طباطبایی وقتی علامه فوت کردند به حرم حضرت معصومه می‌روند تا جای قبری برای پدر فراهم کنند ولی چند جا به ایشان در مسجد بالاسر پیشنهاد شد ولی چون متعلق به برخی افراد قاجار و دیگران بود نپذیرفتند تا اینکه آیت‌الله مرعشی نجفی که در حرم نماز اقامه می‌کردند متوجه شدند پسر علامه دنبال قبر برای ایشان هستند و پیشنهاد دادند که علامه را در همین‌جایی که الان دفن هستند دفن کنند و ایشان تاکید کردند که اینجا قبر هیچ کسی نبوده است و متولیان حرم هم تایید کردند؛ بنابراین شروع به کندن کردند ولی دیدند که یک دفعه به سنگ لحدی برخورد کردند و قبرکن گفت که اینجا قبر کسی است ولی طبق دفاتر حرم قبر کسی نبود و در همین بین که همه مشغول بررسی بودند عموی بنده آقا مرتضی مناقبی، سنگ لحد را برداشتند دیدند یک قبر دو طبقه تمیز و دست نخورده حفر شده ولی معلوم نشده که چه کسی و چه زمانی حفر کرده است. ایشان را در طبقه پایین این قبر دفن کردند و بعدها که مرحوم خوانساری به رحمت خدا رفتند ایشان را که دفن می‌کردند کلنگ به گوشه قبر علامه خورد و همه دیده بودند بوی عطر عجیبی از مقبره ایشان بیرون آمد و سراسر حرم را فراگرفته بود.

علامه طباطبایی

وصیتنامه علامه گم شده بود ولی بعدا در بین دستخط‌ها پیدا شد، ایشان وصیت کرده بود که اگر من نزدیک عتبات عالیات بودم مرا زیر کفش‌کن مرقد نجف و زیر پای زائران دفن کنید. 

عنایت اعجازگونه در فهم مطالب

ایشان یک زندگینامه چند خطی نوشته‌اند و در آن آمده است که من سه سال اول طلبگی هر چه می‌خواندم چیزی یاد نمی‌گرفتم ولی عنایتی از سوی خدا به من شد که هر چه آموختم فراموش نمی‎‌کردم. در مورد این عنایت هم فرمودند که یک روز همراه با برادرم به استاد گفتیم برویم به ما درس بدهید، استاد گفت من درس می‌دهم و پولم را می‌گیرم ولی چه فایده شما چیزی یاد نمی‌گیرید، ایشان می‌گفتند این جمله برای من خیلی سخت و دشوار بود، آنها رفتند و من بالای تپه‌ای رفتم و دو رکعت نماز خواندم و گریه کردم و با خدا درباره این مشکل حرف زدم، خودشان فرمودند از تپه پایین نیامده بودم که احساس کردم ورق برگشت.

یک عمر در سوگ همسر

علامه و همسرش بسیار بسیار به هم علاقه داشتند و وابسته بودند؛ مادرم نقل می‌کرد که همسرشان هر نیم ساعت بدون اینکه حرفی بزند یک چایی برای علامه می‌برد و از اتاق ایشان بیرون می‌رفت تا علامه به کارش برسد. از وقتی همسر ایشان فوت کردند به بعد من ندیدم علامه عطر استفاده کنند و بسیار پریشان بودند.

روزی من در دنیا تمام شده است

آقای برقعی در قم کتابفروشی داشتند، ایشان روحانی نبود ولی شاگرد اخلاق علامه و مرد شریفی بود. ایشان تعریف می‌کرد که علامه در اواخر عمرشان حال بدی داشتند و ما یک باغی در اطراف قم تهیه کردیم و ایشان را آنجا بردیم و صدای آب و پرندگان و  قل قل سماور می‌آمد و بنده برای اینکه حال علامه بهتر شود از این صداهای طبیعی تعریف می‌کردم ولی با اینکه ایشان به طبیعت علاقه زیادی داشتند توجهی نمی‌کردند و بعد از دقایقی همانطور که سرشان پایین بود فرمودند آقای برقعی سماورهای ما را آن طرف روشن کرده‌اند. چند دقیقه بعد گفتم حاج آقا چایی سرد می‌شود بفرمایید؛ فرمود من دیگر در این عالم روزی ندارم. دیدم چیزی نمی‌خورند و عرض کردم اگر خسته شدید برگردیم قم و ما به قم برگشتیم و حالشان خراب شد و به بیمارستان رفتند و چند روزی که بیمارستان بودند یک قطره آب هم از گلویشان پایین نرفت.

گفت‌وگو از محسن مسجدجامعی

انتهای پیام
captcha