۳۶۵ روز در صحبت قرآن، نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین و منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. سیصد و چهاردهمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «فطرت انسان با فطرت الهی یکی است» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۳۰روم ﴾
پس روی دل به جانب دین پاک کنید و آن دین همان فطرت الهی است که آدمیان را نیز بر همان فطرت آفریده است و خلقت خداوند را تبدیل و تبدّلی نخواهد بود. این است دین و آیین استوار و لیکن اکثر مردمان نمیدانند(30).
فطرت به معنای آفرینش و سرشت و طبیعت و خصوصیات ذاتی و امثال این معانی است و در این آیه خداوند به بیان مهمترین نکته در آفرینش انسان پرداخته است و آن این است که سرشت آدمی با سرشت خداوند یکی است. آدم را خدای گون آفریده و به همین جهت او را خلیفه خود کرده است و هر چه طبع و خلق و خوی خداست، طبع و خُلق و خوی انسان نیز همان است.
پادشاهان مظهر شاهی حق
عارفان مرآت آگاهی حق
خوبرویان مظهر خوبی او
عکس ایشان عکس مطلوبی او (مثنوی)
گر به خواب آییم مستان وییم
ور به بیداری، به دستان وییم (مثنوی)
این مشابهت در سرشت و خلق و خوی چنان است که میتوان گفت هر آنچه خدای را خوش نمیآید خلق را نیز ناخوش است و هر چه مرضیّ خداوند است مردمان نیز آن را دوست دارند به طوری که اگر ما مجموعه آیاتی را که خداوند در آن به خوشامد و ناخوشامد خود اشاره کرده است جمع کنیم فهرستی از مطلوبات و نامطلوبات انسانها نیز به دست میآید.
برای مثال در قرآن آمده است که خداوند نیکوکاران را دوست میدارد و خداوند آنها را که توبه میکنند دوست دارد و نیز آنها را که پاک و پاکیزهاند و آنها که پرهیزکارند و آنان که منصف و داد پیشهاند. و چون ما به ضمیر خود باز میگردیم میبینیم که ما آدمیان نیز این گروه از مردمان را دوست میداریم و هر کس توبهکنان نزد ما آید توبهاش را میپذیریم و هر که را راستگو و صادق و پاک و طیب و طاهر است دوست میداریم و در مقابل در قرآن میخوانیم که خداوند متجاوزان را دوست نمیدارد و خیانتکاران را و فخر فروشان را و مغروران غافل را و ستمکاران را و گناهکاران را و ما نیز هیچ یک از انسانها را با این صفات نمیپسندیم.
به سبب این مشابهت در سرشت، میتوان گفت همه تعلیمات خداوند در این خلاصه میشود که مانند من باشید، بخشنده و مهربان و شکیبا و آمرزنده و نیکوکار و خلاق و خستگی ناپذیر و آنجا که خداوند فرموده است اهل ایمان بیشترین عشق را به پروردگار خود دارند اقتضای همین مشابهتها را دارد زیرا به تعبیر مولانا:
هر که او هم رنگ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ و بویی بیش نیست (مثنوی)
حتی در اوصافی که ما انسانها به سبب حضور در عالم ماده و صورت در بند آن گرفتاریم باز شوق آن داریم که از این بندها نیز خلاصی یابیم تا بیش از پیش شبیه پروردگار خود شویم که به تعبیر کتاب مقدس خداوند آدم را به صورت خود آفریده است و این مشابهت را شاعران عارف پیشه غرب شباهت نخستین Primal similitude خواندهاند و امانت الهی نزد ما همین شباهت است.
و در تعریف حکمت گفتهاند:
الحکمةُ التّشبُه باله العالم
حکمت شبیه شدن به خدای عالم است
الحکمه صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی
یعنی حکمت این است که آدمی به یک عالم عقلی تبدیل شود که با عالم عینی و محسوس برابر باشد.
و اگر گاه و بیگاه کسانی افرادی از نوع بشر را خدا یا فرزند خدا خواندهاند اگر چه به معنی ظاهر خطاست اما علت نامگذاری، مشابهت بوده است میان آن فرد و پروردگار عالم، چنانکه حضرت عیسی تمام وجودش محبت بود و روح و روحانیت داشت و مرده زنده میکرد و بیماران را شفا میبخشید و اینها پارهای از صفات خداست.
بنابراین دین قیّم و استوار و درست همان دینی است که بر پایه فطرت مشترک انسان و خداوند استوار است و اینکه پیامبر فرمود هر چه شریعت بدان حکم میکند عقل نیز میپذیرد به همین خاطر است. زیرا عقل نام عمومی همه امتیازات فطری ماست. عقل است که هم ادراک کلیّات میکند هم در مقام وهم و خیال، معانی و صور جزئیه را میفهمد و هم در مرتبه احساس، تمیز مفید و مضر و خوش و ناخوش میدهد و هم در مرتبه قلب عشق میورزد و هم به نام وجدان، حافظ انسانیت و شرافت ماست و ما را به کمترین قدمی که از راه فطرت دور شویم ملامت میکند و آن عقل که گفتهاند غیر از عشق است، اصطلاح دیگری است که فقط به مرتبه خاصی از عقل اشاره دارد البته آن نیز از مراتب عقل آدمی است اما عقل در آن معنی محدود نیست.
بدین نگاه وحدتی حاصل میشود میان دین و شریعت و رسول و فطرت و عقل و شهوت که همه تجلّی خواست پروردگار در انسانند الا آنکه گاه و بیگاه به سبب جهل یا غفلت یا انحراف از مسیر سلامت یا تعصّبات که معمولاً از تحمیلات اجتماعی است انسان در اجرای شهوات و خواستههای خود به خطا و عصیان میافتد و خداوند برای تقویت فرامین فطرت و شفا دادن بیماریهای آن رسولانی را بسیج کرده است تا آدمیان را از این انحرافات برهانند و باز در مسیر فطرت قرار دهند. تسلیم شدن به فطرت الهی جوهر اسلام است که با این تعبیر نه تنها دین همه آدمیان بلکه دین مجموعه عالم است که همه به شوق و رغبت در مسیر فطرت خویش گام برمیدارند. طبیعت از خطا مصون است و به نفس ذات و صفات خود خدا را تسبیح میگوید اما آدمیان پارهای با این تسبیح جهانی هماهنگ میشوند و بسیاری نیز در این موسیقی حیات صداهای ناهنجار و ناخوش برمیآورند که همان صدای شیطان است، چنانکه در قرآن(حج: 18) آمده است:
آیا نمیبینی که خداوند را هر که در آسمان و زمین است سجده میکند و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و چهارپایان و بسیاری از مردمان نیز به سجده او مشغولند و بسیاری از مردمان نیز هستند که از این سجده سرکشی میکنند و بدین سبب مستحق عذاب میشوند و هر کس خدا را و حقیقت مطلق را سست گرفت و خوار داشت دیگر هیچ کس او را گرامی نخواهد داشت. همانا که خداوند هر چه خواهد به جای میآورد.
این آیه نشان میدهد که صراط مستقیم که همه کائنات در آن سیر میکنند همان راه فطرت الهی است و هر کس که قدم از آن بیرون نهد طبیعتاً گرفتار عذاب خواهد شد و چه عذابی سختتر از دوری حق و بیرون افتادن از قافله کائنات که به سوی سعادت ابد پیش میرود.
مشابهت سرشت انسان با پروردگارش از مظاهر اسماء تشبیهیه حضرت حق است و منافاتی با معنی «و لم یکن له کفوا احد» که اشاره به نامهای تنزیهی خداوند دارد، ندارد. تنزیه و دوری و مقام سبّوحی و قدوسی خداوند در جای خود اتفاقی است که اگر خداوند از هر چه تصور کنند و در عقل و خیال آورند برتر نباشد و از هر رنگ و صورت و تعین و محدودیت و ماهیت مبرا نباشد چگونه میتواند جهانی چنین خوب و خرم سرشت خلق کند. آخر صورتها و تعینات ضد یکدیگرند و هر یک دیگری را نفی میکند بنابراین کسی میتواند این همه عکس خوش و نقش مخالف بیافریند که خود در دایره هیچ تعینی محدود نباشد. در عین حال باید دانست که همه تعیّنات و ماهیات، اوصاف آن یگانهاند و آن یگانه در همه آنها خانه دارد و از همه خانهها بیرون است.
انتهای پیام