جوانی که نماد ایستادگی و غیرت آذربایجان شد
کد خبر: 4200437
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۸:۲۹

جوانی که نماد ایستادگی و غیرت آذربایجان شد

نامش محمد زنوزی بود، اما به واسطه تهدیدات ساواک، نامش را به تجلا تغییر داده بود تا امروز بعد از گذشت ۴۵ سال، تجلی غیرت و اندیشه ناب گره خورده به قیام ۲۹ بهمن تبریز باشد.

شهید محمد تجلا، از شهدای قیام 29 بهمن تبریز

نامش محمد زنوزی بود اما به واسطه تهدیدات ساواک، نامش را به تجلا تغییر داده بود تا امروز بعد از گذشت 45 سال، تجلی غیرت و اندیشه ناب گره خورده به قیام 29 بهمن تبریز باشد. 22 ساله بود و دانشجوی مکانیک، یار همراه آیت‌الله قاضی طباطبایی بود و از دوران نوجوانی فعالیت‌های انقلابی داشت، در زیرزمین خانه اعلامیه و تصاویر امام خمینی(ره) را چاپ می‎کرد و از هیچ تلاشی برای رسیدن به هدف والای خود یعنی پیروزی انقلاب اسلامی و نابودی رژیم خودکامه و وابسته به غرب دریغ نمی‎کرد.سال 55 یکبار توسط ساواک دستگیر و شکنجه می‌شود و بعد از رهایی نیز به سمت خانه آمده و بی‌هیچ کلامی از دستگیری و شکنجه، مصمم‌تر به مسیر خود ادامه می‎دهد، از جلسات شبانه با دوستان انقلابی تا نشست و برخاست با آیت‌الله قاضی طباطبایی همه از او یک محمد تجلا ساخت.

۲۸ بهمن سال 65، محمد تجلا با چشمان زلال و قلب پاکش ماجرای فردای خونین را حس کرده بود، می‌گفت: فردا عاشورایی در تبریز رخ خواهد داد و این عاشورای مردم ایران خواهد بود. آن شب، محمد روحش از دنیا جدا شده بود، رختخوابش را کنار می‌زد و از آرزویش برای خوابیدن در مزار می‌گفت. تا دیروقت بی‌خواب بود، تلاوت عبدالباسط را گوش ‌کرد و تأکید کرد تلاوت عبدالباسط را بر سر مزارش باز کنند. آن شب وصیت‌نامه‌اش را هم نوشت و هر آنچه که داشت داخل کمد کوچکش گذاشت.

در گرگ و میش هوا دل به کوچه‌ها زد و پیش از اذان صبح تمامی اعلامیه‌ها را در شهر چسباند، به خانه که برگشت خواست تمامی اعضای خانواده صبحانه گردهم جمع شوند، انگار می‌دانست آخرین دورهمی‌شان خواهد بود و نگاه دلواپس خواهر تا سال‌های سال به‌دنبال برادرش خواهد گشت. ساعاتی بعد محمد با خانواده وداع کرد و به میان انبوه جمعیتی که مقابل مسجد قزللی تبریز گرد آمده بودند، ملحق شد. به‌دنبال اهانت ماموران شاه به ساحت مسجد و مقدسات، قیامتی به پا شد و سرگرد حق‌شناس سینه‌ محمد را نشانه گرفت. محمد نقش بر زمین شد و خون مردم به جوش و خروش آمد، خروشی که قیام 29 بهمن تبریز و به دنبال آن سلسله قیام‌ها را رقم زد تا انقلاب اسلامی به پیروزی برسد. محمد همانگونه که همواره بر دفاع از دین و ولایت تأکید داشت و خود را مبارز و سرباز امام خمینی(ره) معرفی می‎کرد، در راه آرمان‌هایش به شهادت رسید و در زمان شهادت نیز تنها وصیت‌نامه‌اش را در جیب داشت که بعد از پیروزی انقلاب به دست خانواده‌اش می‌رسد.

مرضیه زنوزی، خواهر شهید محمد تجلا که در چهل‌وششمین سالروز شهادت برادرش به همراه جمعی از اصحاب رسانه بر سر مزار محمد حاضر شده، با غبارروبی مزار برادر شهیدش به 46 سال قبل بازمی‌گردد و روایتگر روزهایی می‌شود که با تلاش و مجاهدت محمد تجلاها به فرجام رسید.

او تعریف می‌کند: محمد بارها از من خواسته بود که من نیز همراه فعالیت‌های انقلابی‌اش شوم، اما چون جلساتشان شبانه بود، پدرم اجازه همراهی نمی‌داد، اما من همواره در زیرزمین خانه شاهد فعالیت‌های محمد و همراه او بودم. او صوت‌های امام خمینی(ره) را گوش می‌داد و اعلامیه‌هایی را به چاپ می‌رساند تا در شهر منتشر کند. به واسطه حضور در کنار محمد، من نیز با اندیشه‌های ناب امام خمینی(ره) و آرمان مقدسشان که پیروزی انقلاب بود، آگاه شدم.

او ادامه می‌دهد: روزی از روزها به همراه محمد به خانه‌ یکی از اقوام رفتیم، وقتی وارد خانه‌شان شدیم تلویزیون نشان می‌داد که شاه و کارتر استکان‌هایشان را بهم زده و مشروب می‌خورند. با محمد که از خانه خارج شدیم، گفت: «دیدی که با چه کسی طرف هستیم؟ می‌خواستم شاهد باشی که به چه دلیل این فعالیت‌ها را انجام می‌دهم. ما آگاهیم از هر آنچه که اتفاق می‌افتد و این شرایط را بر نمی‌تابیم.»

زنوزی با اشاره به فعالیت‌های انقلابی محمد و دوستانش، یادآور می‌شود: محمد و پنج نفر از دوستانش در زیرزمین خانه (واقع در خیابان سرباز شهید) جلسات خود را برگزار می‌کردند و پدر و مادر هم در جریان فعالیت‌های انقلابی‌شان نبودند، روزی مادر متوجه شد که محمد و دوستانش به نماز شب ایستاده و گریه و ناله سر می‌دهند. از آن روز به بعد مادر می‌گفت که خیالش از بابت محمد راحت است.

او با روایت روزهای منتهی به قیام 29 بهمن تبریز، می‌گوید: زمانی که قیام ۲۹ بهمن رخ داد در حیاط خانه نشسته بودم، با شنیدن صدای گلوله‌ها، قلبم تیر می‌کشید و دلواپس محمد بودم، بعد از ساعاتی یکی از همسایه‌ها خبر آورد که در بازار شلوغی شده و یک نفر تیر خورده است. هر قدر منتظر ماندیم خبری از محمد نشد با پدر به دل کوچه‌ها و خیابان‌ها زدیم اما اثری از محمد نبود و کسی هم خبری نداشت.

خواهر شهید تجلا ادامه می‌دهد: روزها گذشت و پیگیری‌های ما از دادسرا نتیجه نداد و با فحش و کتک بدرقه شدیم؛ همچنان بی‌خبر چشم انتظار محمد بودیم تا اینکه یک ماه بعد باخبر شدیم که محمد تیر خورده و تصویر محمد را میان تصاویری که ماموران شاه از شهدای 29 بهمن گرفته بودند، پیدا کردیم و احتمال دادند که در آرامستان امامیه به خاک سپرده شده باشد، از این رو با کسب اجازه از آیت‌الله قاضی طباطبایی نبش قبر کردیم و چهره به خاک کشیده محمد را شناسایی کردیم.

زنوزی به خفقان حاکم بر آن زمانه اشاره و اظهار می‌کند: تا چهلم محمد، حیاط و پشت بام خانه مملو از ماموران شاه بود و نمی‌گذاشتند صدای گریه و قرآن از خانه بلند شود، در مراسم چهلم نیز تعزیه‌ای برپا کردیم، به گونه‌ای که اجازه نداشتیم قرآن و روضه بخوانیم. تا پیروزی انقلاب نیز حق رفتن بر سر مزار محمد را نداشتیم اما پس از پیروزی انقلاب، مزار برادر مقصد دلتنگی‎هایمان شد.

روایت روزهایی را خواندیم که ظلم و خفقان سراسر ایران را گرفته و رژیم شاهنشاهی دست نشانده آمریکا، وطن‌مان را قربانی آمال و آرزوهای خود و غربی‌ها کرده بود، در این زمان تجلاها برخاستند تا امروز 45 سالگی پیروزی انقلاب را جشن بگیریم و رهرو راه شهدایی باشیم که برای حفظ دین و کیان ایران، از جان گذشتند.

مهری هاشم‌زاده

انتهای پیام
captcha