رابطه و نسبت اسلام و دموکراسی، از موضوعات بحثبرانگیز دهههای اخیر در میان مجامع فکری و نظریهپردازان مسلمان و غیرمسلمان بوده است. حول محور این موضوع بحثبرانگیز و چالشی، نظریات و بحثهای گفتمانی متعددی مطرح شده که بهنظر میرسد هر کدام از آنها سعی کردهاند بر مبنای پیشفرضها و پیشفهمها، انتظارات و پرسشهای بنیادین خود از تاریخ و زمانه معاصر و همچنین نوع قرائت و تفسیری را که از دو مفهوم اسلام و دموکراسی داشتهاند، نظریهپردازی و ذهن افکار عمومی جهان را به این موضوع معطوف کنند.
بعضی از این نظریهها کاملاً براساس نوعی تفسیر و خوانش سلبی، هر گونه نسبت و قرابت میان اسلام بهعنوان یک دین با چارچوبهای نظری خاص خود و دموکراسی بر مبنای پارادیمهای مربوط به آن را نفی کردهاند و معتقدند دموکراسی بهعنوان برآیند عصر روشنگری و لیبرالیسم، اساساً مفهومی مدرن و غربی است و با اسلام که پایههای آن در جهان شرق و دوران سنت پایهگذاری شده، قرابتی به لحاظ نظری و معنایی ندارد و بر همین مبنا نمیتوان سازگاری میان آنها را مفروض دانست.
اما در نقطه مقابل این رویکرد، برخی از نظریهپردازان مسلمان و حتی مستشرقان، به این مسئله نگاه متفاوتی دارند؛ آنان براساس تفسیر و قرائتی که از قرآن و سنت داشته و دارند، نه تنها قائل به ناسازگاری میان اسلام و دموکراسی نیستند، بلکه معتقدند بسیاری از مبانی و اصول کلی دموکراسی در متون دینی به روشنی مطرح و بیان شده و نهادینهسازی آن نیازمند اجتهاد و بازتفسیر متون دینی، از جمله قرآن و سنت بر مبنای مقتضیات زمان است.
در یک قرن گذشته و در برخورد جریانهای فکری جهان اسلام، بهخصوص در میان متفکران اهل سنت، کسانی همچون محمد عبده، سید قطب، سید جمال، کواکبی و... تلاش کردند، قرابت و سازگاری اسلام و دموکراسی را تبیین کنند، رویکردی که در ایران و در دوره معاصر نیز از سوی برخی پیشگامان جریان روشنفکری دینی نظیر مرحوم آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان، آیتالله زنجانی و... پیگیری شد و آنان نیز سعی کردند با تفسیر قرآن با رویکردی سیاسی و اجتماعی، سازگاری اسلام با دموکراسی، علم و حقوق بشر را تبیین کنند و نوعی تفسیر و خوانش دموکراتیک از اسلام ارائه دهند.
درباره نسبت اسلام و دموکراسی، تاکنون مقالات و کتابهای متعددی از طرف جريانهای مختلف فکری به رشته تحریر درآمده است و انتظار میرود همچنان در آینده نیز این موضوع، مبنای نظریهپردازیهای متعدد و همچنین نگارش مقالات و کتابهای مختلف باشد.
در تابستان سال جاری، ترجمه فارسی کتابی با عنوان اصلی (Democracy In Islam) «دموکراسى در اسلام»، به قلم سید خطاب، استاد دانشگاه مونش استرالیا و گری باوما، رئیس مرکز پژوهشی تروریسم جهانی این دانشگاه به قلم میلاد اعظمیمرام، از سوی نشر کرگدن و مجموعه اسلامپژوهی این انتشارات، در ۳۷۳ صفحه منتشر شده است.
نویسندگان، این کتاب را با طرح دو پرسش بنیادین که آیا اسلام با دموکراسی سازگار است؟ و آیا اسلام با حقوق بشر سازگار است؟ آغاز کردهاند، البته به اعتقاد آنان طرح این سؤالات برای برخی، معما و برای برخی دیگر، منشأ سرخوردگی شده است. مؤلفان هدف این کتاب را پاسخ به این پرسشهای اساسی دانستهاند. مباحث نظری این کتاب برای پاسخ به پرسش اساسی اشاره شده، در هفت فصل پیگیری و پیریزی شده است که مؤلفان سعی کردهاند با مراجعه به قرآن و سنت، بهرهگیری از نظریات متفکران اهل سنت و در چارچوب یک پارادایم نظری، نسبت اسلام و دموکراسی را تبیین کنند. در فصل اول این کتاب، با عنوان «نظریه سیاسی»، رابطه اسلام با سیاست بررسی و بر این نکته تأکید شده که اسلام فقط یک دین نیست، بلکه دین و دولت در آنِ واحد است. در این فصل، حکومت در اسلام، شکل حکومت، مفهوم دولت با هدف و ایدئولوژی آن و مفهوم حاکمیت، نهادها و کارکردهای دولت با توجهی ویژه به سازگاری اسلام با لیبرال دموکراسی مورد بررسی و خوانش قرار گرفته است.
در فصل دوم با عنوان «مفهوم مشارکت دموکراتیک»، ابتدا مفهوم دموکراسی در اسلام اولیه، یعنی تحت رهبری پیامبر(ص) و جانشینان بلافصل ایشان بررسی میشود تا سنن اصول سیاسی آنها کشف شود. در وهله دوم نیز نحوه بازتدوین این سنن به دست روشنفکران مسلمان، بنیادگرا یا آزاداندیش، در سدههای نوزدهم و بیستم واکاوی شده است.
«ارزشهای دموکراتیک در برخی از ایدههای شرعی پایه»، عنوان فصل سوم این کتاب است که مؤلفان در این فصل سعی کردهاند به بررسی ارزشهای دموکراسی در قلمرو قانون، چنانکه در قرآن و سنت آمده است، بپردازند. در این فصل، مؤلفههایی نظیر روابط بشری، دارایی(وقف و بنیادهای خیریه)، حوزه اخلاقی، حیات بشری، کار(روابط کارگر و کارفرما)، اقتصاد(بازار آزاد و صداقت تجاری)، جنسیت(موقعیت و حقوق زنان) براساس مبانی مدرن واکاوی شدهاند.
در فصل چهارم با عنوان «مشارکت در حقوق و فلسفه اروپایی»، فلسفه و شریعت اسلامی، خرد بشری و شریعت وحیانی، پیوند تمدنها، روح علم و مدرنیته، فلسفه آزادی و اندیشه مسلمانان و عصر خرد مورد بررسی قرار گرفته است. در این فصل بهصورت ویژه، سهم فلسفه و شریعت اسلامی در فلسفه و قانون اروپایی، دین و خرد بشری و همچنین همسازی میان تمدن اسلامی و تمدن غربی مورد بررسی قرار گرفته است.
«حقوق بینالملل اسلامی»، عنوان فصل پنجم این کتاب است که در آن سعی شده ماهیت حقوق بینالملل اسلامی، مؤلفههای حقوق بینالملل اسلامی، جهاد؛ معنا و بایستهها، نگرش شریعت اسلامی به جنگ و ارزش شریعت اسلامی در روابط بینالملل مورد بررسی قرار گیرد. در این فصل، نقش حقوق بینالملل اسلامی در حقوق بینالملل سازمان ملل متحد نیز بررسی شده است.
در فصل ششم این کتاب با عنوان «واقعیت تاریخی در پرتو اصول اعلام شده»، مؤلفان درصدد هستند تا ضمن بررسی وضع موجود درباره مواجهه با ارزشها و بایستههای دموکراسی، به این سؤال نیز پاسخ دهند که اگر دموکراسی و ارزشهای دموکراتیک در اسلام وجود دارد و اگر ميان تمدن اسلامی و تمدن غربی پیوند مسلم و لاینفک به چشم میخورد، پس سرچشمه این وضعیت ملتهب چیست؟
«دین و سرچشمههای خشونت و تروریسم»، فصل هفتم و آخرین فصل کتاب است که در آن به بررسی انگیزههای خشونت و تروریسم پرداخته شده و حوزه و حدود دموکراسی و نقش رسانهها نیز مورد بررسی قرار گرفته است.
یکی از پیشفرضها و ایدههای برجسته در بسط مفاهیم نظری این کتاب، مسئله تجدید حیات تاریخی دین در قرن بیستم و بیستویکم است. مؤلفان کتاب براساس همین پیشفرض، معتقدند که تجدید حیات غیرمنتظره دین، ورود دوباره آن به سیاست و رشد فزاینده آن، باعث شده ترسیم و تبیین فلسفه سیاسی و نظام حکومتی برآمده از قرآن و بررسی سیره پیامبر اسلام(ص)، ضرورت پیدا کند. با توجه به تحولات جهانی در قرن بیستویکم و تأثیر اسلام بر بنیادها و ساختارهای نظم نوین جهانی، ذهن نویسندگان کتاب بر این موضوع مهم متمرکز شده که بحثهای جاری در غرب درباره اسلام و حقوق بشر و همچنین قابلیت دموکراسیهای غربی در پذیرش اقلیتهای چشمگیر مسلمانان، شرح نظاممند سیاست اسلامی مبتنی بر قرآن را بیش از پیش، ضروری ساخته است.
نويسندگان این کتاب معتقدند دغدغه سیاستمداران غربی معطوف به این است که آیا اسلام میتواند باعث پرورش حقوق بشر و دموکراسی شود یا نه؟ اما در عین حال به بعضی از نگرشها که حقوق بشر اسلامی یا دموکراسی اسلامی را امری متعارض میدانند نیز اشاره میکنند که بر اساس آن، «برخی میترسند در صورت ادغام مسلمانان در جوامع غربی، حقوق بشر صعبالوصولی که شهروندان در بسیاری از دموکراسیهای غربی دارند، از دست برود.»
در این کتاب، منازعات فکری سکولاریسم و جريانهای فکری قائل به سازگاری اسلام با دموکراسی نیز مورد بحث و بررسی قرار گرفته است و بر این ادله تأکید میشود که با ورود دین به عرصه عمومی، ورود دوباره آن به عرصه سیاست، تلاش برای ایجاد نظام حکومتی براساس پارادیمها و چارچوبهای نظری خاص خود و همچنین تأثیرگذاری بر نظم نوین جهانی، بعضی از اشکال، مبانی و چارچوبهای سکولاریسم به چالش کشیده شده و در روندهای آن نیز تغییراتی بهوجود آمده است.
طبیعتاً بسیاری از نظریهپردازان مسلمان، دغدغه این مسئله را داشتهاند که از دین و تفسیرهای حاصل از آن، ادلههای متقنی برای سازگاری اسلام با مبانی حقوق بشر و نظامهای دموکراتیک ارائه دهند، چنانکه نویسندگان این کتاب نیز بر این نوع نگرش صحه گذاشتهاند و بر آن تأکید دارند.
مؤلفان این کتاب به صراحت بر سازگاری آشکار اسلام با دموکراسی و ویژگیهای برجسته آن نظیر آزادی، استقلال، عدالت، حقوق بشر و مشارکت باور دارند. آنها در این زمینه بهنحوی با محمد عبده که خود از منادیان سازگاری اسلام با دموکراسی است، همنوا هستند، آنجا که میگوید: «اسلام و دموکراسی شباهت دارند، اما این شباهت به این معنا نیست که اسلام باید نام و هویت خود را تغییر دهد.» در واقع، براساس نظر محمد عبده، «اسلام، اسلام است و دموکراسی، دموکراسی.» براساس چنین نگاهی، نویسندگان چنین نتیجه میگیرند که «مسلمانان میتوانند آن دسته از اندیشههای غربی را که همساز با اسلاماند و تضادی با آن ندارند، وام بگیرند.»
نکته مهم و تاریخی که در فصل چهارم این کتاب به آن اشاره شده، موضوع ارتباط تمدن اسلامی و تمدن غربی است که به اعتقاد نویسندگان کتاب، از ضروریترین مسائل زمان محسوب میشود. آنها در مقام نمایندگان جریان فکری جهان غرب و در جایگاه پژوهشگرانی که از موضع علمی و تحقیقاتی خود به جهان اسلام مینگرند، به صراحت اعلام میکنند: «اگر بدون مطالعه و بررسی اولیه میگفتیم ارتباطی میان اسلام و غرب در جهان تفکر، دموکراسی و نظریهپردازی فلسفی و عقلی وجود نداشته، اکنون اثبات شده است که اسلام و غرب، پیوندی لاینفک با هم دارند و این تبادل از گذشته دور وجود داشته و در سدههای میانه بوده و بازسازی شده است.» به اعتقاد نویسندگان، رابطه جهان اسلام با اروپای مسیحی، صرفاً برخورد تمدنها نیست، بلکه ارتباط مستمر و مشارکت فکری است.
به نظر میرسد، نویسندگان کتاب یکی از موانع همسازی و پیوند دموکراسی و اسلام را منازعههای درونگفتمانی موافقان و مخالفان سازگاری اسلام با دموکراسی میدانند که البته این نوع مواجهه فکری را فقط محدود به تمدن اسلامی نمیدانند، بلکه چنین رویکردی در مسیحیت نیز مسبوق به سابقه است؛ به اعتقاد نویسندگان، چنین مواجهه و منازعهای، صرفاً در خود تمدنهاست، نه در میان آنها.
مؤلفان در این کتاب بر این باورند که اساس قرآنی دموکراسی و حقوق بشر را به روشنی اثبات کردهاند، چنانکه در یک نتیجهگیری کلی مینویسند: «با مدد از سیره پیامبر(ص) و سنت میتوان دید که اسلام منابعی غنی برای پیشرفت جوامعی فراهم میآورد که رفاه اعضا را بهبود میبخشند، متنوعاند، نیاز به شورا را به رسمیت میشناسند و به عزت انسانی تمام اشخاص و گروهها احترام میگذارند. در تاریخ اسلام، جوامع نمونهای نظیر اندلس و سیسیل، وجود داشتهاند. در عصر مدرن، قوانین مدنی و کیفری مصر، بر اساس شریعت کامل شد و از ۱۹۴۹ به این سو اجرا گشت. مثالهای نقضی نیز وجود دارد؛ جوامعی در گذشته و حال که از قوانین سوءاستفاده کردهاند یا از آرمانهای اسلامی به سمت رژیمهای سرکوبگر، پدرسالار و غیردموکراتیک رفتهاند. چالش امروزی پیشروی مسلمانان، چه بهعنوان مهاجر و چه در کشورهایی که اکثریت داشتهاند و یا به تازگی اکثریت یافتهاند، این است که آیا از نمونههایی منفی که معمولاً با اسلام ملازم شده است، پیروی کنند، یا به سنت خود بازگردند و متون مقدسشان را به دقت بخوانند تا راهی به جلو بیابند که به صلح، امنیت درونی، توسعه ارزشهای پایدار و حیات بارور دینی و معنوی میانجامد». در واقع، نویسندگان کتاب دموکراسی در اسلام بر این نکته مهم اذعان دارند که میتوان در قرآن صدای رسا در حمایت از یا البته مطالبه این نکته شنید که راه پیشروی مسلمانان امروزی، ترویج ارزشهای انسانی و دموکراسی است.
این کتاب با اینکه سعی کرده، براساس یک چارچوب نظری و با رویکردی تاریخی به موضوع سازگاری اسلام با دموکراسی بپردازد، اما عمدتاً برای اثبات مبانی و چارچوبهای نظری خود از منابع اهل سنت بهرهبرداری کرده است، حال آنکه در میان متفکران شیعه نیز بهخصوص در دوره معاصر و در میان برخی روشنفکران دینی، نظریهها و بحثهای مفصلی درباره اسلام و دموکراسی، عدالت، حقوق بشر، آزادی و... مطرح شده و در این زمینه نیز کتابهای مدونی به رشته تحریر در آمده است که جا داشت در این کتاب نیز به آنها توجه و ارجاع داده شود. در هر صورت، این کتاب نیز همانند دیگر کتابها، عاری از اشکال و خطا نیست، واکاوی آن در این مقال نمیگنجد و شرح و تفصیلش، فرصت و مجال دیگری میطلبد.
بهنام افشار
انتهای پیام