به گزارش ایکنا از مازندران، روزهاست دلم می گوید بنویس دلم می گوید کاش من همه بودم با همه دلها از تو می نوشتم. کاش من همه آواها بودم با همه صداها تو را می خواندم با هر ترنم و همه زبانها تو را ندا می زدم علی مولای موحدین ...
علی، تنهای نخلستانها، نگاهمان مقابل مقامتان اشک بار است و سیمایمان شرم آلود، میدانیم این خجالت را میدانیم اما چه عجب که دانسته خطا میکنیم. دیدن معصومیت صورت کودکی خوب در دل نگاه معصوم فرزندانت در غم چنین شبی را تجسم میکند روزمرگی، تاریخ را یادمان میبرد گاهی یادمان می رود امروز چند شنبه است میان همهمههایمان ندانسته می پرسیم امروز چند شنبه است؟ به ناگه می شنویم امشب اولین شب قدر است! در این لحظه فقط چند لحظه سکوت می کنیم و زمان در حال گذر را می نگریم.
خوب است مولایم حتی نبودنت حتی شهادتت در شب قدری قرار دارد که خداوندگار برای همین آدمهای اسیر روزمرگی قرار داده است تا شاید یادشان بیاید، امروز چند شنبه از طول عمرشان است. شاید یادمان بیفتد چند شنبه از روزهای فرصت زندگی کردنمان است. چه خوش گفت: گل عزیز است به غنیمت شمریدش.
امروز خورشید غروب می کند باز پشت کوههای چون میخ جهان که روز موعود چون پنبه نرم میشوند پنهان می شود امروز هم مثل دیروز تمام می شود اما با یک تفاوت... قدر ، تقدیر و اندازه ... وای چه شبی است کاش همان طور که در روایت هاست قدرش را بدانیم از خداوندگار بخواهیم قدر این شب قدر را خوب بدانیم.
غروب خورشید و گلگونی آسمان آبی فرق دارد شب که در بیاید قرص قمر که در ظلمت آسمان رخ بنماید فرق می کند اصلا همه چیز امشب فرق می کند حضرت فاطمه که سلام خدا بر او باد این شب را نمی گذاشتند بچه هایش بخوابند و می فرمودند: روز را استراحت کنید تا شب را زنده نگه دارید حضرت فاطمه (س) خوب قدر این شب قدر را می دانستند.
سردرگمی، نمی دانی فال زندگی ات چه می آید خب امشب فرصتی است برای من و تو که از روزمرگی در بیاییم از بلا تکلیفی در بیاییم.کلمات در ذهن می چرخند و می رقصند نمی دادند چطور روی کاغد نقشی بگیرند که بتوانند بگویند این شب آغاز چه شبهایی است فقط یک کلمه نوشته میشود تلنگر، تلنگر
سه شب پر فیض را پیش رو داریم سه غروب خورشید متفاوت را کاش قدرش را مثل نامش بفهمیم.
علی تنها در جامعه ی امروز ماست
می نویسم اما نه من، می نویسد احساسم حسم که علی (ع) تنهاست، مرد تنهای نخلستان ها تنهاست او که تنها غرق خون در محراب بود تنها در پشت درب مسجد بود تنها در نخلستان و تنها کنار چاه اشک می ریخت تنهای تنها نبود. باور کن علی در تمام این لحظات آنقدر که اکنون تنهاست آن زمان تنها نبود. علی تنها در جامعه ی امروز ماست. علی با غم بی فاطمه اشک در چاه می ریخت اما امروز علی با درد بی پیرو واقعی اشک به کجا ببرد!؟ چه کرده ایم؟ چه می کنیم؟ هیچ معلوم است هیچ می فهمیم تارک نماز بودن همان اشکیست در چشم علی(ع).
او در محراب نماز ضربت به سر مبارکش وارد شد او با وجود تمنای زینب (س) راه مسجد گرفت با وجود تمنای حلقه در باز پای نماز ایستاد با وجود خواهش مرغابیهای زبان بسته رفت به سوی لبیک الله اما چرا اکنون صف نماز پراز خالی است.
امشب نامه اعمال ما گشوده میشود یا علی به داد حال بی دادمان برس . صدای همان مرغابیهای حیاط خانه حضرت زینب(ُس) روی لب عصر کنونی، درون گوشمان دوباره تکرار می کند وقتی زندگی درونش بیزاری باشد روز و شب هایش همه تکراری باشد شاید تنها اکسیرعشق برای عاشقان لحظه ی بزرگ بیداری باشد.
ای سکوت و فریاد جهان، از کنار قلب ما ساده گذر نکن می خواهیم خدا خدا کنیم مولایم، صدای ما نمیرسد مولایم صدای ما شوید دست ما را بگیرید.
عشق را با لطافت باران می طلبم با پاکی نم نم باران پشت شیشهای خاکی همان طور که غبار را میشوید وجود ما را بشوید می طلبم.
صدای پای علی(ع) میان کوچه های کوفه، همان صدای نوید بخش کمک به یتیمان که چون اکسیر محبت روز و شبهای تکراری را به لحظه بزرگ بیداری می برد. هنوزهم هست، فقط گوش شنوا برای شنیدنش می خواهد.
مولایمان دور نیست رسم قشنگی دارد او علی مولای موحدین است خودش درب خانه مستمندان را می زد خودش می آمد پس ما هم ملتمسانه بخواهیم که در زندگی مان بیاید و دستمان را بگیرد.
انتهای پیام
المیرا عنایتی