خاطره جانباز دوران دفاع مقدس از عملیات والفجر 8
کد خبر: 3572346
تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۰

خاطره جانباز دوران دفاع مقدس از عملیات والفجر 8

گروه فرهنگی: به مناسبت سالروز عملیات والفجر 8 در 20 بهمن ماه سال 1364، یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس یادداشتی از خاطرات خود را در اختیار خبرگزاری ایکنای خوزستان قرار داد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از خوزستان، امروز 20 بهمن سالگرد عملیات والفجر هشت است. عملیات والفجر ۸ که از آن به عنوان نبرد اول فاو نیز نام برده می‌شود، عملیات آبی خاکی بود که در آن نیروهای سپاه پاسداران و ارتش ایران با غافلگیری نیروهای عراقی از اروندرود عبور کرده و شبه‌جزیره فاو در جنوب عراق را به اشغال خود در آوردند. این عملیات در ساعت ۲۲:۱۰ روز ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ با رمز «یا فاطمه الزهرا» در منطقه خسروآباد تا راس‌البیشه آغاز شد.

دکتر فریدون حسین‌زاده جانباز هشت سال دفاع مقدس یادداشتی را از خاطرات خود در عملیات والفجر هشت در اختیار ایکنای خوزستان قرار داده است.

متن این یادداشت به شرح زیر است:

«سلام و درود بر شهدا و دلاورمردان عملیات والفجر مقدماتی

والفجر مقدماتی همانطور که سروران عزیز می دانند ازجمله عملیاتهایی بود که هم از نظر نوع عملیات و هم از نظر استراتژی با عملیاتهای دیگر تفاوت داشت.

وقتی بعد از پدافندی عملیات محرم یا همان شرهانی به اهواز آمدیم طولی نکشید که آماده رفتن به منطقه رقابیه شدیم البته من از گفتن برخی مقدمات خودداری می‌کنم. منطقه رقابیه منطقه خاصی بود که هم دشت داشت هم تپه و جلوتر که می‌رفتیم رمل زیاد می‌شد تا برسد به چذابه. ما در منطقه مستقر شدیم و براساس برنامه ریزی گردان چادر زدیم و هر گروهان در مکان خاصی مستقرشده و چادرها را برپا کردند. ما هم چادر مخابرات را برپا کردیم شبهای باحالی را آنجا گذراندیم نیمه شب که بیدار می‌شدی علی‌رغم هوای خیلی سرد در هر گوشه‌ای از بیابان که می‌رفتی یکی را در حال سجده یکی را در حال قنوت و دیگری را در حال رکوع می‌دیدی. عجب حالی داشتند با اینکه تا پاسی از شب به مناجات مشغول بودند ولی صبح زود برای ادای نماز صبح بیدار می‌شدند و برنامه‌های گردان را انجام می‌دادند. دوستان در منطقه‌ای بسیار باصفا یادبودی از شهدا درست کرده و نمادی از قبر هر شهید برپا کرده بودند و شبها دورآن حلقه زده و به سینه زنی می‌پرداختند.

از اتفاقات دیگر لورفتن محل استقرارگردان و هدف قراردادن آن منطقه توسط عراق بخصوص چادر تدارکات بود. ولی خدا را شکر که بموقع جابجایی انجام شد و به خیر گذشت. هرچه به زمان عملیات نزدیک می‌شدیم شور و شعف در بچه‌ها بیشتر می‌شد. یادم است یک شب مادر حاج اسماعیل باقلا درست کرده بود و برای گردان آورده بودند حاج اسماعیل ظاهرا آن روز نبود و شب که برگشت جلسه‌ای برای کادر گردان گذاشت و بعد صرف باقلا جلسه توجیهی شروع شد و تا دیروقت طول کشید.

خلاصه زمان عملیات فرارسید وقتی وارد عملیات شدیم در منطقه‌ای که گردان باید عمل می‌کرد از میان رمل‌هایش روی کردیم و بعد از شکستن خط با آن همه مشکل که کم و بیش می‌دانید و لورفتن عملیات. به هرحال در خط گروهان مکه مستقر شد و بقیه اگر اشتباه نکنم در جنگل امقر بودند. نادر دشتی که معاون گردان بود به همه بیسیم‌چی‌ها گفت همگی بروید عقب استراحت کنید. من به نادر گفتم این درست نیست که همه برویم من می‌مانم و بقیه از جمله مسعودمنش و عقیلی و امیر کلانتر رفتند عقب و من و نادر در خط در کنار گروهان مکه که سیدمجید شاه‌حسینی فرمانده آن بود، ماندیم. نزدیک نماز مغرب که شد من خواستم برای نماز آماده شوم همیشه می‌گفتم خدا نکند در دستشویی یا در راه رفتن به دستشویی که هستم ترکش بخورم. خلاصه درحالی که آفتابه به دست در حال رفتن به دستشویی بودم، نزدیک سنگر بهداری گروهان مکه عراق خمپاره زد و فرصت نشستن و خوابیدن را نداشتم و ترکشی به پهلویم خورد و با همان خمپاره هم فیروز هاشمی به شهادت رسید.

وقتی مرا با برانکارد انتقال می‌دادند قبل از اینکه در آمبولانس بگذارند نادر نزدیک آمد و ترکش که بین دنده‌ها گیر کرده بود بیرون کشید و بعد مرا به بستان بردند در آنجا چون اتاق عمل پر بود به اهواز و بیمارستان امام منتقل شدم.

خلاصه اگر در زمان و مکان و نوع عملیات نکات اشتباهی نوشتم از سروران عزیز عذرخواهی می‌کنم ولی درسی که گرفتم این بود که همیشه خودمان را به خدا بسپاریم و بگوییم پروردگارا هرچه خودت صلاح می‌دانی و برای خدا تکلیف نکنیم.

یاد و خاطره آن دوران که هیچگاه نمی‌توان مثل آن دوران را دید زنده نگه می‌داریم.»

captcha