به گزارش ایکنا از مازندران، امروزه با تغییر سبک زندگی و رشد فردگرایی در جامعه محبت و دستگیری نیازمندان کمرنگ شده اما از آنجاییکه آدمی دارای فطرت نوعدوستی است، هیچ نگرانی و مشغله فکری نمیتواند این موهبت الهی را از بین ببرد و ما را به جایی برساند که جای محبت و گذشت در قلبهایمان زنگار بیتفاوتی و خودخواهی بنشیند. برای لمس این حقیقت کافیست نگاهی در شهر بیندازیم بهانه محبت نیازی ندارد تا کاری با رقم بالای مالی انجام دهیم کافی است مهربانی باشد حتی به قدر قطرهای، اما فقط باشد. مثل بودنش در کارهای روزمره و به ظاهر پیش پا افتاده چون حساب کردن کرایه تاکسی یک بنده خدا و شکلی جدیدی از انفاق که به طور تصادفی در قاب نگاه قلم ما افتاد. ماجرای راننده تاکسیای که میان این همهمه بازار نگاهی به رسم محبت با همنوع خویش دارد.
پیرمرد معذب بود و میان چه کنم چه نکنم، گیر کرده بود مدام با جیبش ورمیرفت دنبال پول یا سکهای ناچیز میگشت اما نبود هر چه میگشت که آبرویش را با پرداخت اجرت راننده نگه دارد اما پولی به همراه نداشت، بانویی او را میشناخت او پیرمردی نبود که پیشهاش گدایی باشد یا عادت به این امر کرده باشد چرا که دفعات گذشته این طور رفتار نمیکرد اما اکنون تهیدستی رسوبی رنجآور در دستانش شده بود.
بانو حالت معذب او را فهمیده بود دو برابر کرایه خودش برداشت تا به راننده دهد قبل آنکه او پول را به سمت راننده دراز کند پیر به سختی از پشت دیوار شرمندگی، گفت: آقای راننده خیلی میبخشید من ندارم کرایهات را بدهم اگه میشه این نزدیکی نگه دار.
پیرمرد عرق شرمی ریخت به انتظار قبول خواستهاش و ملاحظه موی سپیدش رو به راننده سکوت کرد. راننده نیز نگاهی از آینه به صندلی عقب انداخت با اخم، گفت: «این که نمیشه، نداری سوار نشو! منم زن دارم بچه دارم آخر شب زنم ازم پول میخواد چقدر کلاج و دنده بزنم پول یک کیلو گوشت رو در بیارم.»
پیرمرد خیس عرق شد گاه خشکش میزد و گاه غرق و خیس از شرم میشد مسافر خانمی که کنارش نشسته بود، با گله از لحن تند راننده، گفت: برادر من! همه ما مشکل داریم شما هم حق داری اما اینکه راهش نیست.
راننده غضبش را نوشید و گفت: «صبح تا حالا دشت نکردم الانم اولین سرویس، این جور به پست ما میخوره، سال نیکو از بهارش پیداست تا غروب معلوم نیست چی بشه.»
پیرمرد حرفی برای گفتن نداشت سر به زیر داده بود بانو دستش را دراز کرد و گفت: این پدر با من هستند کرایه را حساب کنید.
پیرمرد نگاهی تشکرآمیز به بانو کرد و وقتی خودرو ایستاد پیرمرد پای معلولش را با دست روی زمین گذاشت و پای دیگرش را کنار آن عمود قرار داد تازه فهمیدیم که دلیل پیاده نرفتنش، معلولیتش بود، او در حال پیاده شدن، گفت: «زندگی گه پشت به زین و گه زین به پشت داره و درست گفتند که سواره از حال پیاده و سیر از حال گرسنه بیخبره.»
درب ماشین که به دست پیرمرد بسته شد، راننده زیر لب، میگفت: «این حرفها قسط ماشینو آب و نون نمیشه!» دیگر سرنشینان تا انتهای مسیر لام تا کام صحبت نکردند.
اما به صورت اتفاقی در همان روز با راننده تاکسی دیگری برخورد کردم که برایم جالب بود و با خود گفتم هنوز هستند افرادی که وسعت قلبشان با درآمدشان قابل مقایسه نیست، افرادی با ایمانی که با خدا معامله میکنند و او را روزی رسان میدانند.
هنوز هستند، انسانهایی که آهنگ محزون فقر را در جامعه میشنوند و احوالی از نیازمندان میپرسند، هنوز هستند شهروندانی که لذت زدودن تشویش و نشاندن لبخند بر لبان یک نیازمند را با هیچ عملی معاوضه نمیکنند.
و این بار شهروندی که با تاکسی امرار معاش میکرد به سهم خود با نصب یک نوشته در داخل تاکسی درس انفاق را به همه مسافرین آموزش میداد.
در این لوح کاغذی که در داخل سلفونی سفید قرار داشت نوشته بود «جابهجایی برای عزیزانی که مشکل اقتصادی جدی دارند رایگان میباشد نیازی به اشاره و صحبتی نیست.»
به گزارش ایکنا، در دین مبین اسلام انفاق یعنی بخشیدن مال یا چیز دیگری در راه خدا. از جمله شرائط انفاق داشتن ایمان قلبی و حقیقی به خداوند متعال و پیامبر و داشتن قصد قربت و تهیبودن از ریا است. همچنین انفاق نباید با آزار و منت بر کسی که مورد انفاق قرار می گیرد همراه باشد و نیز باید از چیزهای خوب، مرغوب و مورد علاقهی انسان صورت گیرد.
گزارش از المیرا عنایتی
انتهای پیام