به گزارش ایکنا، مشارکت مردم در حاکمیت دینی همواره از موضوعات مورد بحث و چالش برانگیز بوده است. اینکه اساساً مشارکت مردم در یک حکومت دینی با حکومت غیردینی چه تفاوتهایی دارد و چه میزان در تعیین حاکمان مؤثر است و مسائلی از این قبیل در حوزه اندیشه دینی و سیاسی مورد بحث بوده است. برای بررسی موضوع مشارکت مردم در حاکمیت دینی با مسعود فکری، دانشیار دانشگاه تهران، به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید:
ایکنا ـ وقتی از مشارکت مردم در حاکمیت دینی صحبت میکنیم طبیعتاً باید تفاوتهایی با حاکمیت غیردینی داشته باشد. نگاه حاکمیت دینی و غیردینی به مشارکت مردم و نقش و جایگاه آن چگونه است؟
این موضوع به نقش و جایگاه مردم در حاکمیت دینی و نیز به بنیانهای معرفت دینی مربوط است که میتواند زمینهساز چنین مشارکتی را فراهم کند. در طول سالیان به شکلگیری نظام مدیریت اسلامی در جامعه، چه در عصر نبوی و چه در عصر علوی، پرداختهام که از نگاه ما برجستهترین الگوهای مدیریت کلان جامعه هستند. البته بخشی از آن در حوزه معرفتی و مبانی دینی با عنوان امامت و ولایت و بخش دیگری در نوع حاکمیت در زمان غیبت تجلی پیدا میکند.
امروزه جامعه ما از یک طرف به تبیین میزان مشارکت و سهیم بودن مردم در سرنوشت و اداره جامعه و نیز به الگوی دینی نیاز دارد که میتواند برای ما الگویی معتبر و قابل عرضه به جوامع دیگر شناخته شود. مشارکت مردم دو رکن اساسی دارد. رکن اول و شاید بسیار بااهمیت آن نگاه به رابطه خداوند و انسان در مبانی اعتقادی اسلامی به ویژه در خوانش و قرائت شیعی است.
از نگاه مسلمانان، خداوند تبارک و تعالی، مدبر جهان، آموزههایی را از طریق پیامبران و کتابهای آسمانی برای انسان مختار و بااراده فرستاده که او را هدایت میکنند تا زندگی خود را در بُعد فردی و اجتماعی اداره کند. پس انسان موجودی رهاشده نیست. در آموزههایمان میخوانیم: «لا حکم الا لله؛ حاکمیت تنها از آن خداست». این حاکمیت هم در بُعد آفرینش جهان یعنی اینکه جهان تحت تدبیر خداوند است و هم نظام تشریعی جهان، قانونگذاری، وجود دارد اما این قانونگذاری با اراده خداوند و با واسطههایی به انسان منتقل میشود؛ یعنی آنچه در روی زمین اتفاق میافتد اراده خداوند و تجسدیافته به وسیله انسان است.
پس رشته مدیریت زندگی انسان بریده از اراده خداوند نیست. اما اینکه خداوند مستقیماً مداخلهگری کند و انسان در آن نقشی نداشته باشد همان نکتهای است که باید به آن دقت کرد که چراکه این گونه نیست و انسان هم از قانونی برخوردار است که خداوند برای او ارسال کرده است. همچنین راهنمایان و هدایتگرانی که میتوانند این قانون را برای وی تدوین کرده و اگر شرایط آن فراهم شود، آن را به شکل نظام اداری عملی و کاربردی و تحققیافته در زندگی انسان تحقق بخشند. بر این اساس نبوت و امامت یا عنوان کلیتر مدیریت و رهبری جامعه مطرح میشود.
ممکن است در نگاه اول، اینکه پیامبر و جانشینان وی مرتبط با خداوند هستند در بُعد هدایتی و دریافت پیام و انتقال آن به انسان بیشتر جلوه کند اما سوی دیگر آن به انسان و چگونگی اداره کردن مربوط میشود. در اینجا نگاه سایر ادیان را با وجود تفاوت آنها درباره اینکه آیا دین زندگی اینجهانی انسان را مدیریت میکند یا آیا برنامهای برای مدیریت آن دارد تحلیل نمیکنم، چراکه وجه مشترک همه ادیان این است که برای سمت و سو دادن و هدایت انسان به ارزشهای معنوی و در نتیجه زندگی اخروی و متعالی موظف و مکلف هستند.
ادیان درباره اینکه به ساختاری به عنوان مدیریت زندگی اینجهانی انسان نیاز داریم، دیدگاههای مختلفی دارند و چون تمرکز ما روی حوزه اسلامی است باید بگویم که پیامبر درصدد ساختن جامعه متعالی و فاضله بود و این جامعه مقدمهای برای تعالی انسان و زندگی جاودان و نیازمند تدبیر بود. تعامل انسانها و ساماندهی امور در قالب زندگی اینجهانی تعریف میشود. پس این اصل که برای زندگی اینجهانی در دین و آموزههای اسلامی الگویی وجود دارد که از آن به عنوان حاکمیت اسلامی یاد میکنیم به پیشفرض تبدیل میشود. گاهی اوقات این در سطح پیامبر تعریف میشود؛ گرچه پیامبر وظیفه بیان کردن پیامهای وحیانی و آسمانی خداوند را دارد اما از سوی دیگر موظف است که جامعه مدنی بسازد و در آن روابط انسانها و این جامعه با جوامع معارض یا مساعد آن و نیز مسائل سیاسی، اقتصادی و ... تجلی مییابد.
هرچند در طول ده سالی که پیامبر در مدینه بودند و زمان شکلگیری هسته آغازین جامعه مدنی بود این فرصت فراهم نشد که به الگوی حاکمیتی دست یابیم، اما نمونهای از یک موضوع است. درباره آنچه بعد از پیامبر(ص) اتفاق افتاده است، اگر با صرف نظر دوره خلفای راشدین، روی دوره میانه سال 35 که امیرالمؤمنین(ع) بر اساس اقبال عمومی و درخواست مردم جامعه خلافت را پذیرفتند تا زمان شهادت ایشان تمرکز کنیم، زمانی است که میتواند نوعی حاکمیت را که محور اصلی آن برخوردار از آن جایگاه الهی است. البته در تعامل با ابعاد معمولی و متداول زندگی انسانها است. یعنی حضرت امیرالمؤمنین(ع) اداره جامعهای را عهدهدار است که برای مشروعیت بخشیدن به حاکمیت، مدیریت اقتصادی و سیاسی اضلاع آن هستند. پس آموزههای اسلامی به نحو عام و آموزههای شیعی به نحو خاص مسئولیت اداره کردن جامعه و داشتن الگویی به نام حاکمیت را پذیرفته است.
ایکنا ـ حاکمیت دینی و غیردینی تفاوت ماهوی دارند؟
حاکمیت دینی تلاش میکند که آن آموزهها دخالت داشته باشد و اگر آن را با الگوهای حکومتهای لیبرالیستی مقایسه کنیم، در آن حکومتها عرفهای اجتماعی، مبانی را تعریف میکند، یعنی قانون برآمده از این است که جامعه به چه سمتی گرایش دارد. اگرچه در الگوی لیبرالیستی ممکن است عقلگرایی هم به میزان زیادی مورد توجه قرار گیرد، اما مبدأ دیگری برای آن نیست و دخالت دادن دین در شکلگیری مبانی حاکمیت معنا ندارد.
اگر عملکرد یک حاکم دینی را که نمونه کاملاً معتبر آن زندگی حاکمیتی پیامبر اسلام(ص) و امیرالمؤمنین(ع) است بررسی کنیم، حتماً یکی از آموزههای دینی زیرساخت آن را تشکیل میدهد و این تفاوت جوهری و بنیادین حاکمیت دینی و غیردینی است.
ایکنا ـ منظورم تفاوت از منظر مشارکت مردم در حکومت بود؟
اتفاقاً میخواستم به همین نکته برسم. از منظر دینی آنچه در جامعه به عنوان مدیریت آن تعریف شود براساس خواست عمومی است که میتواند در قالب نوعی از جمهوریت یا در نظام پارلمانی و مانند آن خود را نشان دهد، اما ادعا در حاکمیت غیردینی این است که مردم بر اساس تشخیص خودشان میتوانند در این موضوع دخالت کنند. البته میان واقعیت این موضوع و آنچه به عنوان تئوری مشارکت مردم در نظامهای حاکمیتی مطرح است شکاف وجود دارد.
الان در جوامعی که چند حزب در آنها فعال هستند هیچ کس نمیتواند ادعا کند که احزاب فراگیر هستند و همه افراد را پوشش میدهند. این احزاب نقشآفرینان گردشهای مدیریتی در آن جامعهاند و طبیعتاً براساس مانیفست و دیدگاههایشان در حوزه اقتصاد، سیاست و ... عمل میکنند و جامعه هم کم یا زیاد به سمت این احزاب خواهد رفت و این به معنای مشارکت است، اما این تصور که همه آنچه اتفاق میافتد تابعی از خواست و اراده جمعی است درست نیست. به هر شکل مردم در شکلگیری پایهها و اصول این حاکمیت و تغییرات مصداقی آن بیشترین نقش را دارند.
در حاکمیت دینی همه چیز به عرف واگذار نمیشود، بلکه اصولی وجود دارد. مثلاً ارزشهای دینی زیرساخت قانون در آن جامعه است. وقتی عرفگرایی در مقابل مبانی دینی قرار گیرد، اعتبار خود را از دست خواهد داد؛ مثلاً ممکن است مردم یک جامعه به هر دلیلی رفتاری را که در دورهای نکوهیده بود بپذیرند و قوانین لازم برای آن تعریف شود که از جمله آنها روابط زن و مردم است اما در حاکمیت دینی ضوابطی داریم که باید رعایت شوند.
در ساحت دیگر نحوه اجرای مواردی است که ذیل ارزشهای ثابت باشد. مثلاً در یک جامعه سودگرا هر ابزاری همانند ربا که بتواند به انتفاع بیشتر منجر شود پذیرفته میشود، اما در مبانی دینی که ربا عاملی بازدارنده برای تولید، فعالیت و نیز مضموم است، قاعدتاً حاکمیت دینی آن را نمیپذیرد.
نکته بسیار مهم درباره مشارکت مردم در حاکمیت دینی این است که این حاکمیت به دو دلیل به مشارکت مردم نیازمند است؛ مشروعیت اجرایی و مشروعیت الهی، یعنی اگر معتقدیم که امیرالمؤمنین(ع) جانشین پیامبر است، طبیعتاً مشروعیت الهی خود را از مقام انتصاب پیامبر کسب کرده؛ هرچند ممکن است با شرایطی به جانشین و فقها منتقل شود و چنانچه این اتفاق نیفتد، رکن دوم که بسط ید و فراهم شدن ابزار برای حاکمیت است اتفاق نمیافتد.
حضرت علی(ع) بعد از رحلت پیامبر(ص) به دلیل مشروعیت الهی، خودشان را شایسته مدیریت جامعه میدانند اما جامعه به سمت ایشان نمیآید. امیرالمؤمنین(ع) اقدام به تشکیل اپوزیسیون برای براندازی حاکمیت نمیکند، چراکه میداند منجر به درگیری درون جامعه میشود. لذا وقتی ابن عباس به منظور تشویق امیرالمؤمنین(ع) برای تشکیل حکومت موازی میآید، وی میگوید که شما موجهای فتنه را با کشتیهای آرامش در هم بشکنید و به سمت این فتنهها نروید. او نمیخواهد بدون همراهی جامعه به دنبال حاکمیت باشد.
حاکم اسلامی از این حیث به مشارکت عمومی نیازمند است، چراکه میخواهد مدیریت را برای همان جامعه تحقق ببخشد و اگر این همراهی نباشد، چیزی به اعتبار نگاه مدیریت او آسیب وارد نمیکند، اما عملاً در مقام اجرا این اتفاق نخواهد افتاد و به همین دلیل نقش مشارکت مردم در حاکمیت عمومی ابتدا به شکلگیری آن در مقام اجرا مربوط است و دوم اینکه امکان اجرای احکام حاکم اسلامی را فراهم میکند. لذا امیرالمؤمنین(ع) در مواردی که به بنبست میرسیدند و مردم همراهی نمیکردند، از روشهای غیبی استفاده نمیکردند، بلکه یک حاکم اسلامی مشروعیت الهی دارد. بنابراین مردم را به جنگ، مبارزه، دفاع، حمایت و انجام وظایف دعوت میکردند. حال اگر این اتفاق رخ نمیداد، امیرالمؤمنین(ع) از رسیدن به بخشی از اهداف خود به عنوان حاکم اسلامی بازمیماند.
انتهای پیام