سیدحسین سالاری در سال 1346 در خانوادهای مذهبی و کارگری در محله شیخداد یزد به دنیا آمد. مهرماه 1365 عازم خدمت سربازی در ارتش شد. این سرباز ارتش که در واحد مهندسی رزمی لشکر 81 باختران مشغول خدمت بود در آخرین روز سال 1366 در عملیاتی در منطقه غرب کشور از ناحیه پای راست مجروح شد و پس از 4 شبانهروز در حالی که رمقی در بدن نداشت به اسارت نیروهای عراقی درآمد. وی دو سال و نیم در یکی از مخوفترین اسارتگاههای دوران صدام یعنی استخبارات زندانی بود و کسی از او خبر نداشت، حتی اسرای اردوگاه نیز امیدی به زنده ماندنش نداشتند، اما این جوان مؤمن و مقاوم با توکل و امید به خدا با تحمل درد و رنج فراوان و شکنجههای شدید، توانست تمام ناملایمات و دشواریهای دوران اسارت را پشت سر بگذارد و سرانجام 22 شهریور 1369به آغوش میهن عزیز اسلامی بازگردد.
سالاری در گفتوگو با ایکنا یزد، ضمن بیان خاطراتی از این دوران اسارت اظهار کرد: از نیروهای ارتش بودم و فرمانده دورههای سختی را بر ما تحمیل میکرد به نحوی که شب از شدت خستگی بیهوش میشدیم، آن زمان ۱۸ سال سن داشتم. دورههای سختی را تحمل کردیم تا وارد جبهه شدیم زیرا باید در دل دشمن نفوذ میکردیم، وقتی تیر خوردم به عنوان مفقودالجسد مطرح بودم و حتی پارچه نوشتهای برای گرامیداشت به در منزل پدرم نصب شده بود.
وی ادامه داد: به یاد دارم روزی در اردوگاه یکی از رزمندههای میبدی که 13 سال سن داشت، به دستور فرمانده عراقی باید ترانهای قرائت میکرد که این رزمنده دلاور شرط را بر عدم شکنجه گذاشت و با صدای بلند خواند: «از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما و ...» همزمان مترجم صحبتهای او را ترجمه میکرد که با برخورد فرمانده عراقی مواجه شد و کلام او را قطع کرد. عراقیها معتقد بودند ما اسیر شما هستیم و اردوگاه در دست تکریت 11 بود و همیشه از رزمندگان مستاصل بودند.
سالاری با اشاره به قناعت و هنر آزادگان در استفاده بهینه از منابع در دوران دشوار اسارت،تصریح کرد: آنان با مقاومت و پایداری، اقتصاد مقاومتی را در اردوگاههای دشمن بعثی معنا کردند که میتواند الگوی خوبی برای جامعه کنونی باشد زیرا که شرایط اسارت به گونهای بود که با حداقل لوازم و وسایل موجود حداکثر استفاده را میبردیم و هر کس هنر و مهارتی داشت به دور از چشم دشمن به دیگران هم میآموخت.
وی با بیان خاطرهای از دستسازهای رزمندگان ادامه داد: برای اینکه بتوانیم تسبیحی در اردوگاه داشته باشیم تصمیم گرفتیم نسبت به ساخت آن اقدام کنیم که در این راستا هستههای خرما را روی سیمان صاف و با سیم بهم وصل میکردیم و بدین نحو تسبیح دستساز رزمندگان آماده شد، اما بعثیها در تفتیشها پیدا و متوجه این امر شده بودند؛ لذا همیشه نسبت به جمعآوری این تسبیحها اقدام میکردند و در بازار به فروش میرساندند، در گوشهای از اردوگاه پردهای بود و گلدانی وجود داشت که از آن برای مخفی کردن تسبیحها استفاده میکردیم.
سالاری با بیان خاطرهای از نحوه تلاوت قرآن افزود: آسایشگاه ما 150 نفر اسیر داشت و در آن بخاری یا وسایل گرمکنندهای وجود نداشت؛ لذا همیشه بخار بر پنجرهها مینشست اما مرتب باید شیشهها را تمیز میکردیم تا عراقیها نسبت به داخل دید داشته باشند، صابونی در اردوگاه برای شست و شوی لباسها وجود داشت که با این صابون لایه چربی روی شیشهها ایجاد کردیم تا مانع دید نیروهای عراقی باشد و بتوانیم برنامههای خود را اجرایی کنیم و بدین نحو قرآن را تلاوت میکردیم البته هر کدام از رزمندگان که میتوانست در آموزش قرآن به بقیه کمک میکرد.
وی ادامه داد: بعد از قبول قطعنامه و آتشبس، تا دو سال نیز ما آنجا اسیر بودیم، تا اینکه در اسفند 68 وقتی قرار بود که کمکم اسرا مبادله شوند، من و چند نفر دیگر از اسرا را به بیمارستان بردند تا پلاتینها را از پاهایمان خارج کنند. من به همراه یکی دیگر از اسرا بهنام حسینی که وی هم اهل یزد بود، را در بیمارستان به اتاقهای متعدد بردند و نهایتاً بر روی یک تخت خواباندند اما وقتی به چهره من نگاه کردند، گفتند من را به بیرون اتاق منتقل کنند؛ چراکه آنقدر ترسیده بودم که خودبهخود انگار 50 درصد بیهوش شده بودم و وقتی به بیرون منتقل شدم، بهدلیل اینکه دیوارها دوجداره بودند، اصلا صدایی نیز از داخل اتاق بیرون نمیآمد که من بفهمم با دیگر رزمندگان چهکار میکنند و فکر میکردم که آنها را برای عمل جراحی بیهوش کردند؛ درحالی که بعد از حدود 10 دقیقه، وقتی حسینی، دیگر رزمنده همراه را روی یک ویلچر گذاشتند و از اتاق بیرون آوردند، چشمانش از کاسه داشت به بیرون میزد. گفتم: سید درد داشت، گفت: خودت برو متوجه میشوی. من در دوران اسارت برای اینکه بتوانم راحت باشم و پای آسیبدیدهام درد نگیرد، پای دیگرم را بهگونهای زیر پای آسیبدیدهام میگذاشتم که صاف بماند و درد نگیرد؛ بنابراین طبق عادتی که داشتم، وقتی روی تخت خوابیدم، پایم را همانگونه گذاشتم که ناگهان دو نفر دستانم و یک نفر سرم را گرفت و دو نفر نیز سراغ پاهایم رفتند که پلاتین را باز کنند؛ من در آن موقع فقط ائمه معصومان(ع) را صدا میزدم و قوزک آن پای سالم که طبق عادت زیر پای آسیبدیدهام میگذاشتم، داشت میشکست. عربی هم بلد نبودم که بگویم بگذارید آن پایم را بیرون بیاورم. نهایتاً هرجوری که بود به عراقیها فهماندم که بگذارند پایم را آزاد کنم. خلاصه اینکه عراقیها یک انبردست برداشتند و بدون بیهوش کردن، پیچهای پلاتین را خارج کردند و جراحت را پانسمان کردند.
سالاری که 30 ماه در اردوگاه 11 تکریت اسیر بوده است، کتابی از خاطرات این دوران را به رشته تحریر در آورده که مهمترین عامل ثبت و انتشار خاطراتش را توصیههای رهبر معظم انقلاب مبنی بر لزوم تدوین، ثبت و انتشار خاطرات رزمندگان و آزادگان دفاع مقدس، دانست و افزود: تبیین و ضبط خاطرات از سال 1393 آغاز شد و مصطفی زمانیفر، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس آن را گردآوری و تدوین آن را در مدت سه سال و نیم انجام داد و سال 97 به سرانجام رسید که به همت حوزه هنری یزد توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد.
وی با اشاره به دیگر عاملی برای انتشار خاطراتش ادامه داد: وقتی به ایران بازگشتم و در کمیسیون پزشکی عنوان کردم که شرایط جسمیام در دوران اسارت بسیار وخیم بوده و به طور دائم از پایم چرک و خون خارج میشده، پزشکان باورشان نمیشد و میگفتند اصلا چنین چیزی امکان ندارد که همین امر، عزم مرا برای مکتوب کردن خاطرات، بیشتر جزم کرد؛ چون معتقدم جوانان امروز و آیندگان باید بدانند در جنگ تحمیلی چه اتفاقی برای رزمندگان و آزادگان افتاده است.
این جانباز 55 درصد ضمن توصیه به دیگر همرزمان و آزادگان سرافراز میهن اسلامی بیان کرد: با توجه به تهاجم فرهنگی و توطئه دشمنان، شرایطی که ما در این جنگ نابرابر داشتیم امروز در حال کمرنگ شدن است، حتی فرزندان خود آزادگان نیز از خاطرات پدرانشان خبر ندارند چون زیاد از آن دوران صحبتی به میان نمیآید از این رو باید این خاطرات که رهبر معظم انقلاب آن را «گنجینههای بی بدیل و سرمایه ملت ایران خواندند»، به طور دقیق و درست ثبت و ضبط و به نسل امروز و فردای انقلاب منتقل شود. باید این واقعیت به وضوح و روشنی تبیین شود که ما در آن جنگ نابرابر، با دست خالی و فشار و تحریمها با حداقل امکانات نه تنها با ارتش بعث عراق که با دنیا جنگیدیم و پیروز شدیم.
انتهای پیام