منوچهر صدوقیسها، از پژوهشگران و مدرسان فلسفه و عرفان اسلامی است که در این سالها آثار مختلفی را نیز در این عرصه به رشته تحریر درآورده است. چندی قبل بود که از وی دعوت کردیم تا با حضور در استودیو مبین ایکنا به بحث در زمینه عرفان و تصوف بپردازیم. حاصل این گفتوگوی مفصل سیری در تعاریف عرفان، تصوف و وضعیت تطور هریک از آنها بود.
دو بخش از این مصاحبه نیز با تیترهای «عرفان؛ دریافت حقایق وجود، مبتنی بر شهود و مقید به دین/ انطباق تعریف با آیه 83 مائده» و «جویبار زلال عرفان از صدر اسلام جاری بوده است/ تصوف برآمده از اسلام پس از دو قرن در مقابل دین ایستاد» منتشر شد و اکنون بخش سوم این گفتوگوی تفصیلی که مشتمل بر مباحثی مانند سیر تطور عرفان و تصوف، مفهوم سلسله در تصوف و نحوه رسیدن به مقصد در عرفان و تصوف است از نظر میگذرد؛
ایکنا: تصوف چه سیر تاریخی را طی کرده و تا زمانی که به ما رسیده، این سیر تکاملی بوده است یا خیر و وضعیت عرفان چگونه بوده است؟
بله؛ در اوایل پیدایش تصوف، صرفاً هرچه بود و نبود عمل بود، مگر نمیگفتند که «بشوي اوراق اگر همدرس مايي»، مگر نمیگفتند که «العلم هو الحجاب الاکبر»، در اوایل داستان عملی و سلوک بوده است و کمکم معارف پیدا میشود و اوج میگیرد، فکر نکنید که اگر تصوف آسیبهایی دارد معنایش این است که باطل است، مطالب شامخی هم در این تصوف است، اما اگر انسان با بیغرضی جلو برود، دیدش عوض میشود.
به هر حال تصوف در آغاز بیشتر عمل بوده است، اما در آن ساحتش باقی نمانده و بر مبنای آن اعمال معارف را تأسیس کردهاند و روی کرده است به اوجگیری و منتهی به پیدا شدن معارف بالایی شده است، عرفان نیز در کنار این. بنده این طور فکر میکنم که عمل و نظر عرفان و تصوف از هم قابل تفکیک هستند و نوعاً هم لااقل تا قرنهای هفتم و هشتم و نهم سیر صعودی دارند.
در عالم سکون نیست، خداوند میفرماید: «وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ»، اما تا کجا اینگونه است، بالاخره برخی از حرفها حد یقفی دارند، شما اکنون این بنا را میسازید و حدودا دو سال طول میکشد که آن را میسازید، وقتی آن کمال مطلوب شما را پیدا کرد باید جلو برود؟ حد یقف دارد و میماند، تصوف در متون رسمی تصوف به آن اوج نهایی خود رسید. یکی از وجوه اختلاف تصوف و عرفان همین است که عرفان قابل ترقی نیست، معارف عرفانی قابل ترقی نیست.
ایکنا: بزرگان متصوفه که کتاب هم داشتهاند و مطرح هم بودهاند و فرمودید که اوایل در اهل سنت بودند، سؤال این است که بالاخره اینها نیز از طریقی به مقصدی که داشتند رسیدند یا خیر؟
مطلب مهمی است و بنده یافته خودم را عرض میکنم. این مطلب برای خودم حجت است و اگر آن را درست نمیدانستم طرح نمیکردم. یافتهام این است که به لحاظ اینکه در طول قرنهای متمادی از صدر اسلام غلبه با اهل تسنن است، رسمیت شیعه در ایران نیز در عصر صفوی است. 10 قرن میگذرد و غلبه در اکثر جهات با اهل تسنن است و طبیعتاً یکی از چیزهایی که در این تمدن وجود داشته تصوف است که به حوزه تسنن مربوط است.
البته شیعه نیز در کنار آنها در اقلیت بودند و در این چند قرن همان مثلی که در مورد برف و جویبار گفتم در اینجا نیز تطبیق میشود، تسنن میشود به منزله آن تودههای برف و تشیع میشود به منزله آن جویبارهای جاری در دل تودههای برف. در چند قرن اول غلبه با تسنن است، اما یک مطلب فوقالعاده مهم است؛ در تاریخ تصوف متون بسیاری زیادی وجود دارد، چه آنها که مستشرقان نوشتهاند و چه آنها که خود ما نوشتهایم، رکن تصوف سلسله است. یکی از وجوه اختلاف عرفان و تصوف همین است؛ در عرفان سلسله معنایی ندارد، اما در تصوف رکن داستان سلسله است، جمیع سلاسل اهل سنت منتهی به امام علی(ع) میشوند. با قاطعیت تمام میگویم که جمیع سلاسل صوفیه اهل تسنن منتهی میشوند به حضرت امیر(ع) و بعضاً به امام رضا(ع)، امام صادق(ع) و امام باقر(ع) نیز میرسد. یک «اما» در اینجا وجود دارد و آن اینکه بر خلاف قرنهای متأخر که متأسفانه تصوف از عملیات دور افتاده است، در قدیم صوفیه خود از اعاظم علمای عصر نیز بودند، از مشاهیر فقها بودند و علمیت آنها قوی بود.
علمای اهل تسنن که گاهی میگویم صوفی صدر اول، از مشایخ فقها در فقهش سنی است و در ولایتش علوی است. یک مورد از این سلاسل نشان دهید که غیر از این باشد، فقط یک سلسله نقشبندیه است که منتهی میشود به غیر امام علی(ع) که آن هم منحصر نیست، از یک طریق نقشبندیه منتهی به امام علی(ع) میشوند و از یک طریق به دیگران. این یک مورد به کنار، تمام سلاسل صوفیه بدون استثنا مطابق متون اهل سنت کلاً منتهی به حضرت امیر(ع) میشوند و معنایش این است که ممکن است کسی در فقه و در کلامش سنی باشد، اما در ولایت علوی باشد.
این بحث ولایت که در شیعه مطرح است در آنجا نیز وجود دارد، االبته طبیعی است که به همان نحوی که در شیعه مطرح شده در آنجا نباشد، اما داستان همین است. حرفی از آیتالله قاضی نقل میکنند که یقیناً مطابق واقع است؛ فرمودهاند که این صوفیان یا عرفای اهل سنت و مشایخ اهل سنت یا در واقع شیعه هستند و از روی تقیه میگویند سنی هستند و اگر واقعاً سنی باشند نمیتوانند به کمال برسند. اهل ولایت هستند، اما ولایت تشکیکی و ذومراتب است؛ مانند نور که هم نور خورشید وهم نور لامپ همه نور هستند، اما شدت و ضعف نیز در جای خودش مطرح هست.
عرفان مبتنی بر ولایت است، ولایت نیز کلاً از آن ِ علی(ع) و اولاد علی(ع) است. فکر نکنید که ولایت منحصر به اسلام است، یک مفهوم ولی دارید، یک نبی، یک رسول؛ شما به حضرت حق (حقت کلمته) میتوانید اطلاق رسول و نبی کنید؟ نه، نمیتوانید. به پیامبر(ص) میگویید که ولی، نبی و رسول است، به امام(ع) میگویید که رسول و نبی نیست، اما ولی است. در امت نیز اولیا هستند، اما حق تعالی اطلاق ولی میشود، چنانکه فرمود: «وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ». ولایت از اسماء الهیه است، برخلاف نبی و رسول؛ نبی و رسول به اصطلاح محیالدین از اسماء کونیه هستند، یعنی زمانی است، اما ولایت جاری است، چون از اسماء الهیه است و اسم الهی ازلاً و ابداً ساری و جاری است و مظهر پیدا میکند.
ولایت منحصر به اسلام و تشیع نیست، در کل عالم ولایت جاری است. ممکن است که مسیحی اهل ولایت باشد، به لحاظ کلام و فقه خود مسیحی است، اما اگر داخل ساحت ولایت بشود داخل همین ساحت میشود، اما ذومراتب است. حرف آیتالله قاضی بسیار درست است. فرمودهاند که اگر کسی داخل این حرفهاست یقیناً در ساحت ولایت است، اگر میفهمد واقعاً شاید تقیه میکند و اگر نمیفهمد و مُصر در مذهب خود است، اما ولایت دارد. این ولایت ناقص است، زیرا با توجه به آیه «فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»، مگر میشود خدا اجر کسی را ضایع کند؟
فردی در خانواده اهل تسنن متولد شده است، بیغرض و طالب خدا نیز هست و باور دارد که حقیقت همان تصوف و تسنن است، اما مگر خدا اجر او را ضایع میکند؟ امکان ندارد، اما کامل هم نمیشود؛ بالاخره به مراتبی میرسند، اما به کمال نمیرسند. ولایت نه منحصر در تشیع است و نه تسنن و نه حتی اسلام. ولایت از اسماء الهیه است، ابداً و ازلاً ساری و جاری است، چنانکه فرمود: «وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ».
ایکنا: از آقای قاضی اسم بردید و از طرفی هم گفتید که سلسله متصوفه به حضرت امیر(ع) میرسد. در عرفان شیعه نیز این را داریم؟
خیر؛ اتفاقاً یکی از وجوه اختلاف تصوف و عرفان همین معناست؛ در عرفان سلسله معنایی ندارد.
ایکنا: بالاخره مستند به چیست؟ مرحوم قاضی که جلسات اخلاق عملی داشتند و این مطالب را مطرح میکردند از استادانشان بوده است؟
استاد و سلسله استادان را با سلسله تصوف اشتباه نگیرید؛ مشترک لفظی است. بله، آدم برای یادگیری معلم میخواهد «شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد که چند سال، به جان خدمت شعیب کند». آدم میخواهد آهنگری یاد بگیرد استاد میخواهد، اینها نیز استاد داشتند، اما آن سلسله تصوف مقوله دیگری است و اشتراک لفظی است.
ایکنا: آیا سلسله تصوف برای تصوف نقطه قوت محسوب میشود؟
به گمان من اصلاً و ابداً این طور نیست. سلسله معنایش این است فردی که امروز میگوید قطب هستم، قطبیت خود را از طریق سلسله به امام(ع) میرساند. این با معتقدات ما به عنوان شیعه سازگار نیست، مگر قائل به وجود امام عصر(عج) نیستیم؟ مگر فیض امام(ع) را عام نمیدانیم؟ چه معنایی دارد که از امام عصر(عج) خود غافل شوم و خودم را با 30 واسطه به صدر اول اسلام برسانم! ارتباط با امام عصر(عج) چه میشود؟
شیعه معتقد است در هر عصری یک امام حی موجود است و منبع فیض و مرکز توجه است، این سلسله صوفیانه، علی الظاهر ربطی به امام عصر(ع) پیدا نمیکند، اشکال داستان همین است، در عرفان چنین معنایی نیست.
عارف شیعی که در عصر غیبت امام عصر(عج) است، تمام توجهش باید به امام عصر(عج) باشد. ظاهر سلسله تصوف این نیست. البته عدهای از صوفیه نیز هستند که به اصطلاح درویش میشود، میگویند که از این شخص برای حضرت صاحب بیعت میگیریم، اگر این باشد، بله، اما این کلیت ظاهراً و باطناً با امام عصر(عج) ارتباطی پیدا نمیکند. وقتی سلسله را در حدود 15 قرن عقب میبرد در این سلسله اسمی از حضرت صاحب(ع) نیست و این را چه باید بکنیم؟
ایکنا: بحث دیگر در مورد انسان امروزی است، انسانی که امروز در این جامعه زندگی میکند و عوامل مختلفی موجب دینگریزی او شده و دچار پوچگرایی شده است. حال عرفان چقدر میتواند به او کمک کند؟ آیا میتواند برای او راهکار باشد؟
میگویند کسی به حضرت صادق(ع) فرمود که «ما الحب»، این کلمه عشق در قرآن که نیست، در حدیث نیز بسیار کم است، همیشه در قبال این عشق در احادیث کلمه حب میآید؛ تقریباً همان عشق است و عشق مرتبت بالاتر حب است. کسی به امام صادق(ع) میگوید که حب چیست؟ یعنی عشق چیست؟ امام(ع) فرمود: «هل الدین الا الحب»؛ فرمودند که مگر دین غیر از حب است، مگر دین غیر از عشق است؟ خداوند نیز فرمود: «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ».
عرفان نیز یکی از شواکل عمدهاش همین عشق است؛ عشق الهی است، اگر بنا باشد که حقیقت دین حب باشد، جواب سؤال مشخص میشود. میخواهم بگویم اگر عرفان را از دین بگیرید جز یک مشت احکام بیروح نخواهد ماند. مگر غیر از این است؟ متأسفانه یک مغالطه هم داریم، الان اگر راه بیفتید در خیابان از استاد، شاگرد، رهگذر و ... بپرسید که دین یعنی چه؟ به شما چه میگویند؟ خواهند گفت که نماز و روزه، اما دین واقعاً همین است؟ دین فقط احکام است؟
دین صرفاً احکام است؟ خیر؛ دین مثلث الکیان است، سه رکن دارد، بلکه احکام از ارکان اولیه دین است، اما دین منحصر به احکام نیست، یکی از ارکان دین احکام است، یک رکن آن معارف است و یک رکن دیگر نیز اخلاق دین است، یعنی عمل به دین. متأسفانه دین را منحصر کردهایم به احکام. آن تصوف واقعی تأکیدش روی این معناست که میگوید عرفان به منزله نسخه طبیب است. آن نسخه قوی است، طبیب متخصص، بیماری را درست تشخیص داده و شما نسخه را قاب کنید و به آن نگاه کنید، ثم ماذا؟
ایکنا: باز هم از اینکه دعوت ما را پذیرفتید از شما تشکر میکنم. در پایان اگر نکتهای باقی مانده است بفرمایید.
دوست عزیز ما، دکتر اعوانی در یک جلسهای که سال قبل در اصفهان برگزار شد، سخنرانی کردند، وقتشان تمام شد، به ایشان یادداشت دادند، اما توجه نکردند، یکی دو بار به زبان آمدند که وقت تمام است، توجه نکردند، یک نفر میکرفون را دستکاری کرد باز هم توجه نکردند، یک نفر بالاخره آمد و گفت آقای دکتر وقت تمام شد. ایشان جلوی تریبون آمدند و گفتند تمام شد؟ من هنوز شروع نکردم.
واقعاً شروع نکردیم، این داستان خیلی طولانی است، فقط این مطلب را عرض میکنم، خدا شاهد است و شما نیز شاهد باشید که از حرفهایی که میزنم صرفاً قصدم بحث علمی است؛ میتوانم بگویم که برای من حجت است، اما نادان نیستم که بگویم حقیقت این است. دیگری ممکن است طور دیگری بفهمد و محترم است، از تمام اینها مهمتر این است که راضی نیستم کسی فکر کند که در مقام ایراد و بدگویی به کسی هستم و از تصوف میخواهم بدگویی کنم، والله و بالله و تالله این طور نیست.
ما طلبهایم و باید بحث کنیم، بحث معرفتی محض میکنیم، اینکه فلان بحث مفید است به ما ربطی ندارد و کسی لطفاً چنین چیزی را به ما نسبت ندهد که مخالفت و انتقاد میکنیم. این قدر حریت دارم که اگر بخواهم انتقاد کنم بگویم در این مقام هستم، اما واقعاً در این مقام نیستم. فعلاً در این مقام هستیم که بفهمیم عرفان و تصوف چیست، نسبتشان با تشیع چیست که داستان خیلی درازی است. نسبت آنها با اسلام چیست و اصلاً نسبت آنها با دین چیست که بسیار مهم است و خدا کند که برسیم.
این را هم مختصر عرض کنم. بنده فکر میکنم که اگر انسان سرگردان امروز راه فلاح و نجاتی برایش باشد غیر از عرفان واقعی نیست، هیچ راهی نیست، نهایت مگر علم نیست؟ این همه داد میزنند و سیانتیزم (علمزدگی) را مطرح میکنند، این علم کذایی نتیجه نهاییاش چه شده است؟ این همه فیزیکدان نشستهاند با کلی زحمات نتیجهاش این شده است که یک دکمه فشار میدهد و یک شهر از بین میرود، این علم است، علم بلا عرفان یعنی این. هیچ راهی برای انسان نیست بجز روی آوردن به عرفان واقعی. انشاءألله که این اتفاق بیفتد و ما نیز شاهد آن باشیم.
گفتوگو از مرتضی اوحدی
انتهای پیام