به گزارش ایکنا؛ در زمینه فلسفه اسلامی و فلسفه غرب و کارکردهای هر یک از آنها گفتوگویی با مجید احسن، پژوهشگر فلسفه تطبیقی و استاد مدعو گروه فلسفه دانشگاه تهران داشتیم که بخش اول آن با تیتر «قداست دین برای فیلسوف مسلمان مستدل است/ نقشآفرینی دین به عنوان منبع در فلسفه» تقدیم علاقهمندان شد.
در ادامه بخش دوم این گفتوگو که ناظر به مباحث مهمی در زمینه فلسفه غرب، رابطه پیشرفت تکنولوژی و فلسفه در غرب و کارکردهای فلسفه اسلامی است، ارائه میشود؛
ایکنا: با توجه به این که از اسلام و فلسفه که وارد اسلام سخن به میان آمد، با این اوصاف میتوان گفت که اگر بستری به نام اسلام نبود، هیچ وقت این تفکیک را شاهد نبودیم و همان فضایی که از یونان شروع شد، همان ادامه مییافت و شاهد فلسفه اسلامی به این معنا نمیبودیم؟
به لحاظ تاریخی اتفاقاتی که افتاده است، نبودش که فرض ندارد، چون ما داریم اتفاقاتی که افتاده را قضاوت میکنیم، این که اگر فلسفه وارد جهان اسلام نمیشد و اگر نهضت ترجمهای شکل نمیگرفت و اگر برخی از اشتباهات ترجمهای صورت نگرفته بود چه اتفاقاتی میافتاد، اینها الآن موردی برای بررسی ندارد، اما این را میتوانیم بگوییم که هر اتفاقی میافتاد، این اتفاقی نبود که با ظرفیتهایی که اسلام برای اندیشمندان مسلمان و اندیشمندان فیلسوف رقم زده است، حتما با این سرمایه و محصولی که به دست ابن سیناها و ملاصدراها رقم خورده مواجه نبودیم و هر چیزی جز این امور را احتمالا شاهد میبودیم.
ایکنا: قدری در مورد فلسفه غرب و رابطه با با پیشرفت تکنولوژی توضیح دهید، آیا میتوان گفت این پیشرفتهای غرب در این حوزههای فناوری و ... خروجی فلسفه آنها است چه این که عدهای نیز این داعیه را دارند.
در باب سؤالی که فرمودید، چند نکته را میگویم که باید جدا از هم به آنها پرداخت زیرا در سؤال شما چندین مسئله مستتر و پوشیده است، یک بحث این است که اساسا با توجه به ابتدای صحبت که در باب تاریخچه فلسفه عرض کردم، باید دقیق توجه داشته باشیم که فسلفه غرب اساسا فلسفه یونان و قرون وسطی را هم شامل میشود و مظاهر تمدنی جدید که فرمودید محصول این دورهها نیست. اساسا به این لحاظ با سنت غربی خیلی دو گانگی نداریم یعنی آکوئیناس با ابن سینا و ابن سینا با ارسطو در عین تفاوت در نظامها، ولی حال و هوای فلسفه آنها به هرحال اشتراکات زیادی دارد و بهتر است که این سوال را به مسئله فلسفه اسلامی یا فلسفه کلاسیک و فلسفهای که در دوره مدرن رقم خورده است، یعنی این مسئله سنت و مدرنتیه و مسئله فلسفه اسلامی و فلسفه غرب یعنی به معنای فلسفه جدیدی که رقم خورده است اختصاص دهیم.
نکته دیگر خطا و تلقی اشتباهی که به نظر میرسد صورت میگیرد این تصور است که فکر میکنند که فلسفه حضورش در ساحات تاثیرگذاری، یک حضوری است که با یک تقدم زمانی همراه است، یعنی تصور بر این است که فیلسوفان باید بنشینند و نظریه پردازی کنند، دانشمندان علوم گوناگون و مرتبطانی که در علوم جزئیه و در مصادر امور حضور دارند نیز، منتظر دستور فلاسفه بمانند تا بر مبنای اندیشه های فلسفی مسائل را پیش ببرند.
به نظر میرسد این تقلی نادرست است و حتی شواهد تاریخی نیز آن را تایید نمیکند. شما همین داوینچی را ببینید که مثلا طراز انسان مدرن است مگر فیلسوف بوده است؟ یک نقاش و هنرمند و و مهندس که خوانش زندگی اش انسان را به شگفتی می آورد یا دیگرانی که تحولاتی رقم زده اند که ما از آن با دوره رنسانس حکایت میکنیم که اکثرا کاری به فلسفه نداشته اند و خیلی از انها خبری هم از فلسفه نداشته اند. من حدس میزنم چه بسا کسانی باشند که منکر نقش فلسفه در این تحولات نیز باشند. پس این سوالی که شما پرسیدید خیلی مهم است. واقعا باید تامل کنیم که نسبت فلسفه با تحولات تاریخی و زمانه چیست؟
به نظرم تقدم فلسفه بر همه تحولات و اتفاقاتی که میافتد، تقدم رتبی است و نه تقدم زمانی، فسلفه ایدئولوژی نیست و اینگونه نیست که بگوید اینگونه بشود و آنگونه نشود، کسی هم منتظر دستورات فلاسفه نمانده است. وقایع و تاریخ در حرکت خودش است و منتظر کسب اجازه از فلسفه نیست. فلسفه بنیاد اتفاقاتی که در ساحت هستی رخ داده و میدهد را بیان میکند، آن هم در ساحت عقلانی که عالیترین و در عین حال عمیقترین ساحت و لایه این اتفاقات است، فلاسفه گزارشگران وقایعی هستند که در ساحت هستی در حال رخ دادن است.
لذا فلسفه همیشه مربوط به زمانه است و نسبتی با آن برقرار میکند و استثنا بردار هم نیست، گاهی در کلاس های درسم تعبیر میکنم مساله فلسفه مساله وحدت و کثرت است و این فلسفه است که با کشف بنیاد و منطق حوادث، وحدت پیشینی رتبی آنها را توضیح میدهد. این مطلب در سنت اسلامی هم صادق است و مثلا ملاصدرا هم با زمانه خودش مواجهه پیدا کرده و انسدادها و تحولاتی که در آن دوره پیدا شده را، در ساحت فلسفی مورد بررسی قرار میدهد.
به عبارت دیگر فلاسفه کثراتی که در عالم هستی بروز پیدا میکند، وحدت بنیادین آن را در دستگاه عقلانی خود گزارش میکنند، این گزارش اتفاقی را رقم میزند و تحولات و تکثرات گوناگونی که در ابعاد مختلف در دروه فیلسوف اتفاق میافتد را صورتبندی میکند که وحدتی پیدا میکند، دیگر وقتی انسان با جریانها و تحولات زمانه مواجه میشود، اینها را جزایر جدا نمیبیند، فیلسوف به ما کمک میکند و آگاهی میدهد که درست است که یک نفر در سنت علمی خود یک مهندس، تاجر، نقاش و یا سیاستمدار و ... است.
اما میبینیم که اینها اضلاع گوناگون یک وحدتی هستند، وحدت پیشینی و بنیادین، این آگاهی بخشی موجب میشود که ما موقعیت خودمان را در زمانه بفهمیم، وقتی که موقعیت خودمان را در زمانه فهمیدیم این آگاهی موجب میشود که حرکتهای بعدی خودمان را متناسب با زمانهای که داریم، برداریم و خودمان را متناسب با آن تنظیم کنیم، فسلفه ما را آگاه به انسدادها، ظرفیتها و امکانها میکند.
پس جواب نهایی سوال شما این است که که فلسفه غرب، بنیاد تمدن و فرهنگ و مظاهر امروزی پیشرفت غرب هست ولی نه به این معنا که فلسفه آنها این امور را رقم زده به طوری که زمانا اول در کلاسهای مثلا دانشگاه فلسفه ورزی بکنند و بعد سرریز تفکر فلسفی شان در اموری به نام تمدن و فرهنگ و تکنولوژی اجرا شود بلکه به این معنا که بشر غربی در مسیر رشد خود در همه ابعاد علمی و سیاسی و فرهنگی و حتی مردم کوچه و بازار مسیری را طی کرده که به ظاهر بی ربط و بدون اطلاع از هم بوده است اما فیلسوف غربی، ربط واقعی و وحدت فیمابین آنها را کشف و تئوریزه عقلانی کرده و خودآگاهی به موقعیت کنونی برای برداشتن قدم های آتی را باعث شده است.
در اینجا وارد نکته سوم و آخر میشوم، چون برخی گفتهاند که باید برویم و همان اندیشه غربی را که برای بشریت هزارن ارمغان به وجود آورده است را دنبال کنیم، جواب آنها از همین جا معلوم میشود، اساسا هیچ فلسفهای نمیتواند نسبت خودش را با ساحات وجودی که برای او حضور جدی دارند قطع کند.
ما انسانی هستیم که برآمده از سنت هستیم، ایرانی هستیم، مسلمان هستیم و مگر میتوانیم و دستوری است که خودمان را از دین، فلسفه، ایرانی بودن، فرهنگ و روحیه شرقی که داریم جدا کنیم، اینها که دستوری نیست، اما در عین حال ما که خارج از تحولات زمانه نیستیم، ما که در دوره ملاصدرا زیست نمیکنیم، ما در دورهای هستیم که همین تحولات و تکنولوژی غرب رقم خورده و زندگی ما نیز متاثر از آن شده است تو گویی ما در ساحت فکر، متعلق به یک فرهنگ و در ساحت عمل متاثر از یک فرهنگ دیگر هستیم، این یک نوع دوگانگی را برای ما رقم زده است که باید آن را فهم کنیم، اما فهم این مساله، به معنای نادیده گرفتن هیچ کدام از آنها نباید باشد، که در این صورت این خودش یک انسداد دیگر است، خودشیفتگی به سنت موجب یک نوع رکود و خودبسندگی میشود، ما را از تحولات زمانه دچار غفلت میکند، امری که نه توصیه قرآن است و نه حتی فلاسفه ما به این امر راضی هستند.
این که عالم رو به تکامل است و این که خداوند میفرماید «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ»، یعنی ما در یک حرکت و سریان به سمت خداوند هستیم، اگر میفرماید « و تَرَی الجِبالَ تَحسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُّرُ مَرَّ السَّحاب»، اگر همه عالم حرکت میکند و همه جمادات حتی کوهها در حرکت هستند، نظریه حرکت جوهری صدرایی که میگوید عالم ماده بجواهرها و اعراضها در تحول است همگی توجه به زمانه را برای ما گوشزد میکنند.پس نادیده گرفتن تحولات، ما را دچار انسداد میکند، لذا نباید دچار خودشیفتگی به گذشته باشیم و در گذشته بمانیم.
در عین حال یک نوع غربزدگی یا یک نوع احساس انفعال و خودباختگی در مقابل اندیشه غربی، که آن هم به معنای نادیده گرفتن ظرفیتهای ما است، امری غلط است؛ ما روشنفکرانی داشتیم در دوره مشروطیت که ادعایشان این بود که باید از فرق سر تا نوک انگشتان پا غرب زده شویم، این جریان گرچه بعدا تلطیف شد و به خاطر سطحینگرانه بودن چنین اندیشهای دیگر کسی اینگونه صحبت نکرد، اما برخی همان حرف را دوباره با پیچیدگی تکرار میکنند، ما باید بپذیریم که در میانه سنت و مدرنیته هستیم و باید هر دو را به رسمیت بشناسیم و با هر دو گفتوگو انجام دهیم تا از ظرفیت هر کدام استفاده کنیم تا در فهم نسبت خود با زمانه به خودآگاهی برسیم.
علاوه بر این که این رویکرد منفعلانه و خودباخته توجه نمیکند و یا نمیخواهد توجه کند که امروزه خود بشر غربی و بلکه بشریت نیز دارای انسدادهایی است، فلسفههای معاصر خودشان یک جریانی هستند که دارند این انسدادها را گوشزد میکند، حتما مصاحبه هایدگر با آن مجله معروف را دیده اید. آنجا بیان میکند که مگر اینکه خدایی دست بشر را بگیرد و نجات دهد. ارمغان تکنولوژی برای بشر در عین خدمات بسیار زیادی که داشته، گرفتاریهای زیادی رقم زده، بحران اخلاق، مسائل زیست محیطی، مساله معنا و حقیقت، بحران هویت و فرهنگ و ...، مسائلی هستند که بشر امروز دچار آنها است و ما باید به این توجه داشته باشیم و هر امکان محتملی برای فائق شدن بر شرایط نامطلوب را جستجو نماییم.
امیرالمومنین(ع) بیانی دارند که با تضارب آراء است که انديشه درست متولّد میشود اندیشههایی در جریان رقیب پیدا شده است و ما هم ظرفیتهایی در جریان سنت خودمان داریم، اگر اینها به گفتوگو بیایند، ظرفیتها بهتر فهم میشوند و حقیقت بهتر نمایان میشود. کتاب گفتگویی میان هگل و فیلسوفان مسلمان اثر دکتر طالب زاده یک نمونه نو و مناسب از درک این مساله است.
ایکنا: پس میتوانیم بگوییم این پیشرفتهایی که در زمینههای مختلف به وجود آمده، الزاما برآمده از فلسفه نیست؟
ببینید باید خوب دقت کنیم، این جمله هم میتواند درست باشد و هم غلط، اگر مرادتان این است که فلسفه زمانا مقدم بوده و تحولات را رقم زده پاسخ این است که خیر اینطور نیست و بیان کردم شواهد تاریخی هم این ادعا را یاری نمیکند. اما عرض من این بود که حتما مدرنیته و پیشرفتهای بشری بنیاد فلسفی دارد و فلسفه این بنیاد را میفهمد و گزارش میدهد. این اختصاصی به این امر هم ندارد و اساسا هیچ سخنی و هیچ عملی و هیچ اتفاقی در هیچ ساحتی نیست، مگر این که یک بنیاد و سطح فلسفی دارد، چون ساحت فلسفه، ساحت وحدت و موجود بما هو موجود است.
یک موقع یک نفر از من پرسید که فلسفه به چه دردی میخورد، الآن فرض کنید که من یک قصاب یا پزشک هستم واقعا فلسفه چه کاری را انجام میدهد، من به او نشان دادم که وقتی شما سؤال از کاربرد میکنید، یا این که میپرسید به چه دردی میخورد، باید یک تلقی داشته باشید، چون وقتی میگویید چه کاربردی دارد، یعنی کاربردها را متفاوت کردهاید و معلوم است در ذهن شما کاربرد خاصی منظور است که آن کاربرد را مثلا در فلسفه نمیبینید.
لذا محل تشکیک قرار میدهید، لذا شاید شخص آگاه به بنیادهای فلسفی نباشد، اما حتما این بنیادها حضور دارد. همه اتفاقاتی که در غرب هم اتفاق میافتد بلکه همه اتفاقاتی که در همه تاریخ افتاده است و خواهد افتاد در عین کثرت آنها دارای یک منطق مشترک و نوعی وحدت است که باید کشف و فهم شود یعنی حتما بنیاد فلسفی داشته است، چه آگاه بوده باشند و چه آگاه نبوده باشند.
ایکنا: بپردازیم به فلسفه اسلامی و بفرمایید که فلسفه اسلامی چه کارکردهایی میتواند در شئون حاکمیت و یا مردم داشته باشد؟
با توجه به نکاتی که عرض شد، اساسا هویت فلسفه اسلامی به لحاظ روش و هدف و موضوع، تفاوتی با فلسفههای دیگر ندارد، گرچه به لحاظ منبع و آبشخور از سنت اسلامی بهرهمند میشود، در عین حال سرمایه ای است که فلاسفه ما با رنجهای گوناگون برای ما به ارمغان آوردهاند، اینها حق فلسفه را به جا آوردهاند.
یعنی فلاسفه ما نظیر ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا با زمانه و مسائل خودشان گفتوگو کردهاند و متناسب با آنها فلسفه را یک قدم به جلو بردند و نگذاشتند که ساحت فلسفه در سنت اسلامی به بن بست برسد و معتقدم حقیقتا حق تحقیق و حق مسلمان بودن را به جا آوردهاند. اما بیان کردم که چه کنیم که ما در دورهای هستیم که دیگر دوره ملاصدرا و ابن سینا گذشته است و تحولاتی در بشر اتفاق افتاده است. برخی از اندیشمندانی که متعلق به جریان فلسفه اسلامی هستند، صرفا به باز تکرار و گزارش آن میپردازند که در جای خود مهم و مفید است اما این نقطه ضعف را دارد که گفتمان گفتگو را در این سنت جدی نگرفته و لذا آن را مواجه با مسائل انسان امروز و پرسشهای جدیدی که برای بشر پدید آمده نمیکنند.
طبیعتا این فلسفه صرفا یک فلسفهای میشود که گویای تعلق خاطر ما به گذشته است ولی منعزل از امروز است و نقش جدی در زندگی ما ایفا نمیکند، البته نه این معنا که این فلسفه نمیتواند چنین ارمغانی داشته باشد، بلکه کسانی که چنان مواجههای با این فلسفه برقرار کرده اند، چنین تلقی ای را موجب شده اند، به عبارت دیگر فلسفه اسلامی را به گونهای برای ما تقریر میکنند که انگار این فلسفه بریده از انسان و جهان امروز است.
این رویکرد، نمیتواند مورد رضایت من باشد، اوج رهیافت آن این است که دستگاه گذشته را خیلی خوب تکرار میکند و از امتداد بخشی تاریخی به آن غفلت میکند به این معنا که همان مسئله سنت و مدرنیته که عرض شد و مسائل جدیدی که برای بشر ایجاد شده، اینها را به گفتوگو نمی آورد تا ببینید که آیا فلسفه اسلامی برای ما ظرفیتهایی دارد یا خیر؟ درحالیکه من شخصا ادعایم این است که این فلسفه، ظرفیتهایی را دارد و این ظرفیتها در خود فلسفه اسلامی و خصوصا در فلسفه صدرایی مضمر و پوشیده است، امکانهای گشودهای به سمت آینده در فلسفه صدرایی هست.
مثلا مسئلهای به نام حرکت جوهری که به آن اشاره کردم آیا به نظر نمیرسد که اگر بخواهد گفتوگو کند و به زبان بیاید، به نوعی به کسانی که در گذشته ماندهاند و امروز را مورد توجه قرار نمیدهند میگوید به شما گفتم که عالم حرکت میکند و اگر عالم تغییر کرده است، شما نیز باید دستگاه فلسفیتان حرکت کند تا ظرفیتهای او بیشتر شود، مسائل جدیدی پیدا کند و امکانهای او نمایانتر شود. شاید فلسفه اسلامی بتواند راه جدیدی را بگشاید، نه یک راهی که صرفا مانند رویکرد مقلدانه، مسیری که غربیها رفتهاند را ارائه کند، در حالی که ما باید مسیر خودمان را برویم و شاید فلسفه بتواند برای آن اندیشمند غربی هم ارمغانهایی داشته باشد.
نکته دیگر این است که، دقت کنید که تلقی نباید این باشد که وقتی گفتید این فلسفه برای فرد و جامعه چه تاثیری دارد، ما بتوانیم تاثیر ملموسی را از آن مشاهده کنیم، فرضا ببینیم که آیا در خودروسازی ما تاثیری دارد یا خیر. وقتی که ساحت اندیشه فلاسفه غرب را نیز مطالعه کنید و فرضا کتاب نقد عقل محض کانت یا منطق هگل و یا هستی و زمان هایدگر را بخوانید، اینگونه نیست که با یک نوع بحثهای ملموس مواجه باشید، خیر، بحثها سنگین است اما این تاثیرش را میگذارد، این آگاهی وقتی حاصل شد تاثیر خود را نمایان خواهد کرد.
به همین دلیل است که برخی متفکران متعلق به جریان فلسفه اسلامی معتقدند که انقلاب اسلامی که در دنیای امروز تاثیرات گوناگونی گذاشته است و در مناسبات دنیا نمیشود آن را نادیده گرفت، برآمده از بنیادهای فلسفی اسلامی است. احتمالا ایشان در پاسخ به سوال شما که کارکردهای فلسفه اسلامی پرسیدید جواب دهند قاعده فلسفی این است که «اَدلُّ دلیلٍ علی امکانِ الشیءِ وقوعُه»، و بر قراری حاکمیتی که در شئون فردی موثر است و در مناسبات جهانی نادیده گرفتنی نیست از جمله نمونه های مهم کارکرد چنین فلسفهای است.
ادامه دارد ...
گفتوگو از مرتضی اوحدی
انتهای پیام