به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، احدفرامرز قراملکی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و نگارنده کتاب «قدرت انگاره»، صبح امروز 22 آذر در کارگاه «معناشناسی شناختی کاربردی و استفاده از آن در تحلیل متون قرآنی» که در دانشکده الهیات دانشگاه تهران به تحلیل انقلاب شناختی و اشکالات استعاره مفهومی در مطالعات قرآن پرداخت. وی در آغاز سخنانش گفت: مایلم در خصوص دو چیز را بیشتر توضیح بدهم. اینکه انقلاب شناختی چیست و چه تاثیری میتواند بر الهیات داشته باشد و دوم اینکه چرا ما از نظریه استعاره مفهومی به آمیختگی مفهومی منتقل میشویم.
قراملکی ادامه داد: همانگونه که نقد عقل محض کانت، تاریخ فلسفه را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد، انقلاب شناختی نیز علوم انسانی را به دو بخش قبل و بعد از خود تقسیم کرده است.
نگارنده کتاب «قدرت انگاره» افزود: مسئله از آنجا آغاز میشود که ما موجوداتی هستیم که میتوانیم حرف بزنیم، اما مشکل این بود که چطور باید حرف بزنیم. یک تحلیل این است که ما باید گزینش و چینش کنیم. این دو الزام بودند. الزام گزینش و چینش یعنی که من ملزمم از مفاهیم ذهنی گزینش کرده و باید آنها کنار هم بچینم. اینها اسامی مانند علم و صرف و نحو یافت.
وی تصریح کرد: همین قضیه در فکر نیز وجود دارد، ما چگونه باید فکر کنیم؟ چگونه مفاهیم را گزینش کرده و چگونه کنار هم بگذاریم. ما به متن رسیدیم که حاصل حرف زدن و فکر کردن بود، سوال سوم این است که ما چگونه باید متن را بفهمیم. این جا هم دو دوره داشتیم، دوره قبل از دانش سمانتیک و بعد از دانش سمنتیک که هر دو میخواستند نرماتیک یا هنجاری این مسائل را حل کنند. سمانتیک و رویکرد ساختارگرایانه فرایند پیچیدهای را بیان کرد. ما در قرن سوم هجری با رویکردهایی ساختارگرایانه مواجهایم که میخواهند قرآن به قرآن تفسیر کنند. در دوران پیش از انقلاب شناختی آنچه مطرح بود، منطق و باید بود.
قراملکی افزود: این فضا یک ویژگی مهم دارد. گفتمان پیش از انقلاب شناختی چند ویژگی داشت، ما در مقام مسئله باید داشتیم، جواب این مسئله یک اصول و چارچوب بود که جنبه هنجاری یا نرماتیو داشت و نه توصیف و تبیین، ویژگی مهمتر این بود که ما انسان ناطق را به معنای خردورز گرفتیم. بر اساس این گفتمان تمام تلاش این بود که تلاش، فکر و فهم باید موجه باشد. زبانشناس، منطقی و لغوی در این فضا تفکر میکردند و به دنبال فهم موجه بودند و نه هر فهمی. در این گفتمان خردورزی اقتضا میکرد سخنمان موجه باشد.
نگارنده کتاب «قدرت انگاره» با بیان اینکه انقلاب شناختی از اقتصاد شروع شد، گفت: این انقلاب چنین آغاز شد که دیگر چگونگی فروش مهم نیست بلکه علت خرید مهم است. اقتصاددانان معتقد بودند که مردم خردمند هستند ولی همیشه خردورز نیستند. فروید معتقد بود ما در فهم یک رفتار نباید فرض کنیم که رفتارهای موجهاند، بلکه باید بدانیم که رفتارها معللاند و این انقلاب بزرگی بود.
قراملکی با بیان اینکه در گفتمان شناختی رفتارها بیش از آنکه موجه باشند، معللاند، گفت: هر رفتار معلل است اما برخی از رفتارها مدللاند. با دکارت ذهن با نفس جایگزین شد. ذهن سوگیری ندارد، اما خرد و نفس عاقل سوگیری دارد. ذهن یک ظرف است و برعکس خرد فضیلت است. در رویکرد شناختی رفتار و فهم من بیشتر از علت دلیل دارد. از آنجا که بین ذهن و شناخت ارتباط وثیقی وجود در گفتمان جدید به جای آنکه در فهم رفتارها به سراغ ادله برویم، به سراغ عوامل میرویم.
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران تصریح کرد: پیش از انقلاب شناختی رهیافت من توجیه بود، از این رو من به دنبال دلیل و استدلال بودم، اما در نگاه شناختی من به دنبال توضیح هستم. خدا وجود دارد، در یک رهیافت میگوییم دلیلت چیست در رهیافت دیگر میگوییم عامل اعتقادت به این گزاره چیست.
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران تصریح کرد: پیش از انقلاب شناختی، هنجار مطرح بود، اما با انقلاب شناختی، داده مطرح شد. من اگر بخواهیم با رویکرد هنجاری این پدیده را که دانشجو سر کلاس جدی نیست، بررسی کنم، ارزشگذاری میکنم، اما اگر با رویکرد شناختی به آن نگاه کنم آن را داده دانشته و به سراغ عللش میروم. به تدریج ضلع سوم مثلث شناختشناختی یعنی محیط مطرح شد. حالا دیگر دادهها اقتصادی، اجتماعی و ... است.
وی ادامه داد: تفاوت معناشناسی شناختی و ساختاری این است که در دومی فهم بر اساس نرمهایی مثل نحو تحلیل میشود، اما در رویکرد اول بر اساس واقعیتهایی درونی و بیرونی مورد مطالعه قرار میگیرد.
مولف کتاب «قدرت انگاره» با بیان اینکه استعاره در رویکرد شناختی با آنچه در الهیات مطرح میشود مشترک لفظی است، گفت: استعاره در رویکرد شناختی فهم یک پدیده در چارچوب پدیده دیگر است. اولین جریان در رویکرد شناختی جریان استعاره مفهومی بود.
وی با بیان اینکه استعاره مفهومی مشکل خودستیزانهای در درون خود دارد، گفت: ما چه چیزی را استعاره میدانیم. فرض کنید میگوییم این واژه قبل از آمدن اسلام یک معنایی داشته است که قرآن آن را به شکل استعاره به کار برده است. معنای قبلی حقیقت است و یا استعاره، خود این معنا میتواند استعاره باشد. این یک مشکل است. ملاک برای تمایز استعاره چیست؟ ما با دادههای تاریخی مدام به عقب باز میگردیم و این مشکل فلسفی دارد که باید حل شود. استعاره نوعی خودستیزی است.
قراملکی تصریح کرد: استعاره مفهومی مشکل دیگری دارد. چه چیزی استعاره است؟ برخی نور قرآن را استعاره و برخی آن را حقیقت دانستهاند. سکاکی در بحث تمثیل و استعاره چیزی مطرح کرد که آکویناس مطرح کرد که این که وقتی شیر را برای فردی قوی به کار میبریم، اگر بگوییم شیر مانند فرد قوی است و نه فرد شبیه شیر چه مشکلی ایجاد میشود؟ با نظریه استعاره مفهومی میتوان همه چیز قرآن را استعاره دانست و حقیقتگویی قرآن از بین میرود.
وی ادامه داد: این نظریه مشکل دیگری هم داریم. ملاصدرا الفاظ زیادی را به عنوان استعاره به کار برده است، آیا فیلسوف مجاز است که از استعاره استفاده کند. به نظر بنده نظریه آمیختگی مفهومی چالشهای ما را حل میکند.