به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، علیرغم شتاب علمی کشور و رشد مقالات علمی و تعدد نخبگان جوان دانشجو اما مسئله پژوهش در کشور همچنان با مشکلات و آسیبهای متعددی مواجه است. برای آسیبشناسی پژوهش در دانشگاهها بهویژه در زمینه علوم انسانی و اینکه اساسا پژوهش اولویت چندم دانشگاه است، با عماد افروغ، استاد دانشگاه، جامعهشناس و نویسنده کتاب «ارزیابی انتقادی نهاد علم در ایران» گفتوگویی داشتیم که مشروح آن در ادامه از نظر میگذرد؛
ایکنا: استاد برای شروع این پرسش را مطرح میکنیم که اساسا پژوهش، اولویت چندم دانشگاه است؟ اینگونه به نظر میرسد که اولویت نخست نیست! شما چه نظری درباره این دیدگاه دارید؟
تقریبا به صورت یک عادت درآمده که مدام بگویند چرا پژوهش اولویت اول نیست و معمولا یک برخورد سطحی هم با آن میکنند و صرفا از طریق شاخصی به نام بودجه و اعتبار سالانه میخواهند جایگاه و منزلت پژوهش را ارزیابی کنند یا ارتقا بخشند. به این صورت که اگر بودجهای قابل توجه در نظر گرفته شده باشد، به پژوهش بها داده شده و اگر بودجه مورد نظر تخصیص داده نشده باشد، طبعاً به پژوهش نیز بهاء داده نشده است. این برخورد بهشدت شکلی و زننده است و زیبنده یک جامعه علمی نیست، در وهله اول باید پژوهش و نسبت آن با نیازهای متنوع حوزههایی که قرار است پژوهش رفع نیاز کند را تعریف کنیم.
برخورد سطحی با پژوهش و پدیده پژوهشهای دست چندمی
ما نباید یک برخورد سطحی با پژوهش داشته باشیم و بعد بگوییم پژوهش جایگاه در خوری ندارد و البته این به آن معنا نیست که پژوهش، جایگاه در خوری در کشور دارد اما ریشه درد، بودجه صرف نیست، ریشه درد در جایی است که میبینیم هم آموزش ما مشکل دارد، هم پژوهش ما. باید درد را شناسایی کرد و فقط هم مربوط به حوزه آموزش و پژوهش نیست، یک درد فراگیری است که متاسفانه به آن توجه نمیشود.
پیشتر طی یک سخنرانی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، یک بحثی را در پاسخ به یک پرسش اساسی «چرا پژوهشهای ما مورد استفاده قرار نمیگیرند و مردم استقبال نمیکنند؟» مطرح کردم، اینکه همان بهتر که استقبال نمیکنند، اگر استقبال می کردند محل تامل بود. چون پژوهشهای ما زمینهمحور، نیازمحور و رافع نیاز نیستند و با زیستجهان و فرهنگ مردم بیگانه اند و بر همین اساس دردی را درمان نمیکنند. فقط به صورت شکلگرایانه و فرمالیستی، ابزار و سکوی پرش عدهای هستند. زمانی پژوهش خوب تعریف میشود و جایگاه در خوری پیدا میکند که نسبت آن با نیاز و عمل معلوم شود. وقتی پای نیاز و عمل به میان بیاید، به تبع آن، پای فرهنگ و زیستجهان و وجوه تاریخی – جغرافیایی و حتی روابط قدرت نیز به میان میآید و آن وقت مطمئن باشید بودجه و اعتبار هم معنا پیدا میکند.
اولویت اول؛ آموزش، آن هم بدون پشتوانه تحقیقاتی و پژوهشی لازم
اگر واقعاً در ارج نهادن به جایگاه پژوهش و ضرورت پشتوانه پژوهشی قائل شدن برای آموزش صادق بودیم، چرا فردی که از مراکز آموزشی و دانشگاهی به هر دلیلی رانده و طرد میشود را به مراکز پژوهشی معرفی میکنند و یا وقتی میخواهند برای یک مرکز پژوهشی، مدیر تعیین کنند، حتی الامکان از دانشگاه انتخاب میکنند. وقتی اولویت اول و آخر ما آموزش باشد، آن هم آموزشی که پشتوانه لازم تحقیقاتی و پژوهشی را ندارد، چه جایگاهی میخواهیم برای پژوهش و تحقیق قائل شویم؟ همه را با هم باید ببینیم، فعلا امیدی نداریم و تنها اکتفا میکنیم به اینکه حرف حقی زده شود، شاید گوش شنوایی پیدا شود.
دیالکتیک آموزش و پژوهش و نیل به کارآمدی
درباره اینکه چرا آن جایگاهی که پژوهش باید داشته باشد را ندارد، بخشی از آن مربوط به خود پژوهش و پژوهشگران و روشهای پژوهشی است و بخشی از آن مربوط به نگاه طفیلی و تبعی در عمل است که بالا دستیها به پژوهش دارند. هم خود پژوهش را باید مورد سوال قرار داد و هم نوع نگاهی که صاحبان قدرت به پژوهش دارند. مملکت اگر بخواهد رشد و پیشرفت کند و برونرفتی از دردها و مسائل آن داشته باشد، بدون پژوهش امکانپذیر نیست، اما چه پژوهشی؟ پژوهشی که مسئلهمند است، نیازمحور است و دردی از مردم را درمان میکند. آن وقت است که باید دید که پژوهش جایگاه خود را پیدا میکند یا خیر؟ اگر دانشگاه کاربردی شود و از این وضعیت فرمالیستی و منجمد خارج شود و دانش هم رافع نیاز باشد، آن وقت یک دیالکتیکی از آموزش و پژوهش و رفع نیازها و کارآمدیها خواهیم داشت.
ایکنا: چرا این مسئله بیشتر در حوزه علوم انسانی دیده میشود و اغلب پژوهشهای این حوزهاند که مشکلی را از جامعه حل نمیکنند؟ و این مسئله شاید کمتر در دیگر حوزههایی مانند فنی، مهندسی و پزشکی مشاهده شود. ارزیابی شما از این فرضیه چیست؟
نخست باید خیالمان در حوزههایی مانند مهندسی و پزشکی راحت باشد که این امر در این حوزهها کمتر اتفاق افتاده، این را البته شاید شهوداً من هم با شما همعقیده باشم، اما فکر میکنم جای تامل دارد. تصور میکنم در کل، دانشگاه ما، چه رشتههای علوم انسانی، چه غیر علوم انسانی، کاربردی نیستند و اگر کاربردی بودند، شاهد رابطه تنگاتنگ علوم با صنعت میبودیم. رابطه با صنعت و نیازمندیهای مختلف که در ذیل اقتصاد مقاومتی هم قابل ارزیابی است، در وهله اول در رشتههای فنی- مهندسی مطرح است و مسئله ای که مدام مطرح است تعامل دانشگاه با صنعت است و اینکه چرا تعاملی میان این دو وجود ندارد؟
نقش علوم انسانی در تبیین و درک فلسفه سایر علوم
تعریف ما از علوم انسانی، تعریف خوب و جامعی نیست، اگر ما تعریف جامعی از علوم انسانی بدهیم، شامل علوم طبیعی هم میشود. تنها به حسب وحدت در عین کثرت، میتوانیم علوم طبیعی و علوم انسانی را از یکدیگر جدا کنیم، علوم طبیعی هم علوم انسانی است، عالم طبیعی باید درک صحیحی از طبیعت و مبانی متافیزیک علم خود داشته باشد، باید درک صحیحی از فلسفه تعلیم و تربیت خود داشته باشد، همچنین باید درکی درستی از فلسفه علم خود و درباره علم داشته باشد که همه اینها در حوزه علوم انسانی است. به لحاظ بسط علم و اجتماعی کردن علم مگر میتوان برای نمونه به جامعه شناسی علم، به ویژه رویکرد درون گرایانه آن، توجهی نداشت؟
گم شدن حلقه اتصالدهنده وحدتبخش در علوم
واقعیت این است که مجمعالجزایری دیدن امور، عیب بزرگ ماست، ما باید با نگاه وحدت در عین کثرت به علوم نگاه کنیم که اینها را به صورت کثرات در حوزههای متفاوت در خود جمع میکند. من تصور میکنم در تمام حوزهها، چه حوزه علم باشد، چه حوزه فلسفه، چه حوزه دین، چه حوزه مطالعات فرهنگی و فلسفه سیاسی و سیاست، حلقه اتصالدهنده وحدتبخش ما گم شده است و ما در بهترین حالت شاهد کثراتی هستیم که وحدتی در آن دیده نمیشود.
نگرش منظومهای به علوم؛ اتصال در حین و عین تمایز
نگاه منظومهای نداریم، هموقوعی اتصال در حین و عین تمایز نداریم، یا به سمت تمایز مفرط میرویم و یا شاید در مقاطع و عرصههایی مانند سیاست و فرهنگ به سمت وحدت متصلب روی می آوریم. هیچ کدام دلخواه و مطلوب نیست. ما یک نگرش منظومهای میخواهیم که مانند چتری همه حوزههای ما را در بربگیرد، ما فاقد آن چتر هستیم. منظومهای دیدن یعنی مراحل زیادی را پشت سر گذاشتن. تصور من این است که ما هنوزدر ابتدای راهیم. فقط امیدواریم در مسیر باشیم، اما متاسفانه علائمی نمیبینیم که در مسیر باشیم، تنها امیدواریم.