مشق عشق در آسمان دمشق
کد خبر: 3584840
تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۹:۲۹
گزارشی به بهانه حضور خانواده های شهدای مدافع حرم در راهیان نور؛

مشق عشق در آسمان دمشق

گروه فرهنگی: اگر گفته شد جنگ ما گنج بود به خاطر این است که یکی از مروارید‌‌های درخشانی که در صدف هشت سال دفاع مقدس تازه رونمایی شد، نسلی از شهدای مدافع حرم هستند که با خون‌شان در آسمان دمشق مشق عشق نوشتند.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از مازندران از ستاد خبری راهیان نور شهید کابلی بوی عطر گلاب و دود اسپند تمام فضای اردوگاه شهید مهدی باکری را پر کرده، انگار خبری در راه است. زائران راهیان نور مستقر در اردوگاه دسته دسته آماده می‌شوند برای استقبال از مهمانان ویژه؛ مهمانانی از جنس آب و آیینه که با صدای پای بهار قدم به کربلای ایران گذاشتند؛ مهمانانی که در جستجوی گل‌های بی‌نشان کربلای سوریه به کربلای جبهه ها آمده‌اند تا با خواهران و مادران شهدای گمنام دفاع مقدس همنوا شده و بگویند: «گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را به هر گل می رسم می بویم او را».
امشب خانواده‌های شهدای دو مصطفی، دو علمدار زینبی، دو رزمنده از قدمگاه هزاران رزمنده و شهدای مازندرانی از چالوس و رامسر، وارد اردوگاه راهیان نور مازندران شدند؛خانواده شهدای مدافع حرم شهید مصطفی شیخ الاسلامی و شهید مصطفی تاش موسی در آغوش اشک‌های سلام و صلوات زائران راهیان نور قرار گرفتند و تمثال شهید محمد بلباسی هم با آن لبخند همیشگی در بدو ورود به خانواده شهدای مدافع حرم خوش آمد می‌گوید. مگر می‌شود راهیان نور باشد و خانواده‌های شهدای مدافع حرم بیایند و خادم بی ادعای شهدا، شهید محمد بلباسی نباشد. 
نوای لبیک یا زینب(س) تمام فضای اردوگاه را پر کرده است و دل ها با نام تک تک نام شهدای مدافع حرمی که از بلندگوهای اردوگاه پخش می شود به لرزه می‌افتد؛ پاها دیگر توان ایستادن ندارند زائران در گوشه ای نشسته و هق هق اشک‌هایشان سکوت شب اردوگاه را به هم می‌ریزد؛ خانواده های شهدای مدافع حرم با در دست داشتن قاب عکس شهدا آرام آرام پا به اردوگاه شهید باکری می گذارند؛ شنیدن کی بود مانند دیدن، امشب شبی است که اردوگاه زائران راهیان نور مازندران حال و هوای اعزام مدافعان حرم آل الله و لحظه بدرقه خانواده شهدا با شهیدشان را دارد.
پدر شهید مدافع حرم مصطفی شیخ الاسلامی از ایثارگران و یادگاران هشت سال دفاع مقدس است؛ پدری رزمنده که موهای خود را در راه  دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی سفید کرده حالا در میان آغوش زائران راهیان نور به یاد آن روزهای حماسه و ایثار، اشک‌ها شانه های مردانه اش را می لرزاند؛ دیروز پدر اسلحه به دست گرفت، لباس رزم پوشید و از شمال ایران با فرسنگ‌ها فاصله در جنوب کشور جلوی دشمن ایستاد و نگذاشت حرف امام(ره) روی زمین بماند و امروز  پسر با فرسنگ‌ها فاصله فارغ از مرزها در دفاع از آرمان های انقلاب در مقابل همان دشمن ایستاد؛ پسر با روحیه ایثارگری که از پدر به ودیعه گرفته بود در کربلای سوریه به آرزویش رسید و آسمانی شد.
مادر شهید مدافع حرم مصطفی شیخ الاسلامی هم  وقتی می‌بیند پسرهایی هم سن مصطفایش در لباس خادمی خاک پای مادران شهدا  را توتیای چشم خود می کنند، با گوشه چادرش اشک هایش را پاک کرده برایشان دعا می‌کند و چه دعایی بهتر از دعای مستجاب مادر شهید درحق همه آنهایی که دل به شهدا سپردند.

 همیشه می گفتم مصطفی بالاخره به دست آمریکایی‌ها شهید می‌شود

  مادر شهید مصطفی شیخ الاسلامی می‌گوید: «پدر مصطفی نظامی بود و اکثر اوقات هم در خانه نبود. مصطفی شده بود دوست و رفیق من. مصطفی غیر  از من دوست دیگری نداشت. رابطه من و مصطفی رابطه مادر و فرزند نبود رابطه دو رفیق صمیمی بود».
مادر شهید از آخرین روزی که مصطفی با او خداحافظی کرد با لبخندی می‌گوید: «باور می کنید من نمی‌دانستم مصطفی برای سوریه رفته است. مصطفی چون ماموریت زیاد می‌رفت برای من عادی شده بود. سه سال برای ماموریت به کرمانشاه رفته بود برای همین فکر اینکه مصطفی به سوریه رفته باشد را نمی کردم، اما پدر و برادرانش می‌دانستند مصطفی به سوریه رفته است، ولی من خبر نداشتم».
در دل لبخند مادر، بغضی گشوده می‌شود و ادامه می‌دهد: «من بعد از شهادت مصطفی که مصادف شده بود با اربعین حسینی متوجه شدم که پسرم به سوریه رفته است. گاهی اوقات هم که زنگ می‌زد از مصطفی می پرسیدم کجایی می‌گفت مادر من کربلا هستم. من در این زمان همیشه فکر می کردم مصطفی بدست آمریکایی ها بالاخره شهید می شود».
مادر با آهی از دل می گوید: «فرزند مصطفی هنوز به دنیا نیامده بود که یک روز همراه همسرش برای خرید لباس های بچه به بازار رفته بودند، وقتی پسرم عکس شهید همدانی را دید به همسرش گفت اگر روزی عکس مرا مثل شهید همدانی بنر بزنند تو چکار می‌کنی؟ همسرش ناراحت شد و این موضوع را به من گفت که من هم به مصطفی گفتم تو هنوز بچه ات به دنیا نیامد. مصطفی می گفت مادر اگر من با تصادف از دنیا بروم آن زمان تو را نمی بخشم، حق من نیست به مرگ طبیعی یا به تصادف بمیرم من باید شهید شوم. آن وقت من در جواب این حرف ها هیچ حرفی نداشتم که بزنم».
مادر شهید شیخ الاسلامی با بیان اینکه من مادر سه پسری هستم که لباس رزم به تن دارند و در راه دفاع از نظام و انقلاب همیشه آماده هستند، به حرف های پسر شهیدش اشاره می کند و ادامه می دهد: «مادر شما باید خودت را برای مادر شهید شدن آماده کنی. حالا من خودم، همسرم و حتی بچه ای که به دنیا آمده هر سه باید شهید شویم آن وقت شما می گویید نه! پنج روز از آخرین تماس تلفنی مصطفی نمی گذشت که به همه می‌گفتم مصطفی شهید شد».
مادر شهید با گفتن این حرف‌ها سری تکان می‌دهد و با اظهار اینکه مصطفی مثل فرشته‌ها بود، اضافه می کند: «وقتی خبر شهادت مصطفی را به من دادند گفتم خدایا شکرت. خدایا شکرت که اگر مصطفای من در این دنیا به مرگ طبیعی یا به تصادف می رفت من جواب تو را چه می‌دادم».
مصطفی شیخ الاسلامی حتی از بچه اش که چند هفته ای به تولدش نمانده بود و آنقدر برای به دنیا آمدنش علاقه نشان می داد از خانواده اش گذشت ،گذاشت و رفت و به اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا(ع) پیوست.   
مادر داغ دیده شهید مصطفی شیخ الاسلامی که برای اولین بار زائر راهیان نور شده، با کاروان شهدا و همراه با شهدا به کربلای ایران قدم گذاشته است و در بخش دیگری از سخنان خود می گوید: «همسرم ایثارگر بود و هر منطقه عملیاتی که می‌رویم خاطراتی برایم تعریف می‌کند. اینجا بهشت است. خاک اینجا مقدس است. در روزهای پایان سال لطف خدا و شهدا بود که دلتنگی های خود را در کربلای ایران باز کنیم. ای کاش همه مردم بیایند و اینجا را ببینند که شهدا چطور جانشان را در کف دست گرفتند و در دفاع از انقلاب اسلامی از خانه و خانواده شان گذشتند».
مادر شهید مصطفی با اطمینان خاطر اعلام می کند: «حاضرم تمام فرزندانم فدای اسلام و ولایت شوند.» و از طعنه های کسانی که می گویند چرا اجازه دادی پسرت به سوریه برود عنوان می‌کند: «من افتخار می‌کنم که مصطفی شهید شد و من مادر شهید شدم و اگر لازم باشد به امر رهبری راضی ام دو پسر دیگرم هم شهید شوند».
این همه حرف‌های مادر شهید مصطفی نبود او از برخی مسئولان و نادیده گرفتن خون شهدا گله‌مند است. مادر شهید مدافع حرم مصطفی شیخ الاسلامی با تاکید بر اینکه مسئولان چرا جلوی بی‌حجابی را نمی‌گیرند با انتقاد می گوید: «اگر مسئولی خلاف راه خون شهدا حرکت کند بی غیرت است. خانواده‌های شهدا هیچ انتظار و توقعی از مسئولان جز آنکه حامی واقعی ولایت فقیه و رهبری انقلاب باشند، ندارند. هر مسئولی در هر جایگاه و مقامی بخواهد به حرف های رهبر مظلوم ما بی اعتنا باشد خیانت به خون شهدا کرده است».
در میان حال و هوای کربلایی اردوگاه زائران راهیان نور خواهر شهیدی هم هست که بی‌قراری های توأم با صبر خواهر شهید مصطفی تاش موسی آدم را متعجب می کند. نمی شود بی تاب باشی اما خودت را صبور نشان دهی. پیکر برادری که هنوز برنگشته و خواهری می گوید: «من و برادر شهیدم یک روح بودیم در دو بدن، نه من تحمل دوری برادر را داشتم و نه برادر تحمل دوری من را داشت، آنقدر به هم وابسته بودیم که هرجا بود یا هرجا که می خواست برود من هم همراه او بودم؛ همسرم می دانست برادرم جایی بخواهد برود من باید با او باشم. هر روز همدیگر را می دیدم. مصطفی مادر نداشت، من هم خواهرش بودم و هم مادرش».
وقتی به حرف های خواهر شهید مصطفی گوش می‌دهی بی شک یاد رابطه قلبی و عاطفی سالار شهیدان اباعبدالله(ع) و  عمه سادات حضرت زینب کبری(س) می افتی؛ محبت این خواهر و برادر آنقدر عمیق است که خواهر شهید ادامه می‌دهد: «دنیا بعد از برادرم دیگر هیچ معنایی برایم ندارد».
شهید مصطفی تاش موسی بدون خداحافظی خواهر به کربلای سوریه رفت؛ وقتی بچه های شهید با تعجب از او می پرسند بابا چرا برای خداحافظی پیش عمه نمی روی، می‌گوید: «اگر من برای خداحافظی به دیدن  محبوبه بروم نه من می توانم از او دل بکنم و نه او می تواند طاقت بیاورد، برای همین به دیدنش نرفتم».
خواهر شهید از شهید مدافع حرم محرم‌علی مرداخانی هم یادی می کند که برادرش  برای رفتن به سوریه به او رجوع کرد. وقتی که می خواست اسمش را برای سوریه بنویسد به شوخی به شهید مرداخانی می گفت: «تو کجا می خواهی بروی پیرمرد» که شهید مرادخانی هم می‌خندید و می‌گفت: «نه! من پیرمرد نیستم».
محبوبه تاش موسی، خواهر شهید مدافع حرم از بی قراری های برادر بعد از شهادت مرادخانی می‌گوید و ادامه می‌دهد: «بعد از مراسم تشییع شهید مرادخانی، مصطفی دل از زمین کند. وقتی مصطفی بعد از مراسم به خانه ام آمد خیلی گریه کرد و گفت: خواهر تو همیشه نذر صلواتت برآورده می شود نذر صلوات کن من بروم. من وقتی بی تابی مصطفی را دیدم گفتم نیازی به نذر صلوات من نیست من یقین دارم تو خیلی زود می روی. با گفتن این حرف ها دلش آرام گرفت. مصطفی بعد از 10 روز از شهادت مرداخانی به سوریه اعزام شد و بعد از آن به شهادت رسید». 
شهید مصطفی تاش موسی یک سال بعد از شهادت، هنوز پیکر مطهرش به همراه برخی از شهدای مدافع مازندرانی به کشور بازنگشته است و خواهر با اشک چشمانش انتظار را معنا می کند. خواهری که با صدای هر دری یا زنگ تلفنی منتظر است تا خبر آمدن برادرش را به او بدهند.
محبوبه تاش موسی دل تنگی های خود را با حرف زدن با عکس های برادر شهید، یادگاری هایش و با حضور در مزار شهدای گمنام باز می کند. آنقدر که می‌گوید: «دیگر سوی چشمانم کم شده است به همه می‌گویم اسمم را بگذارید زینب. من خاک پای حضرت زینب(س) نمی شوم، اما ادامه دهنده راه عمه سادات هستم».
خواهر شهید به دنبال گُل گمشده خود قدم به خاک های به خون آغشته کربلای ایران گذاشت و به هر عکس شهید دفاع مقدس که خانواده ها با در دست داشتن آن در مناطق هستند، با غبطه زل میزند به تصاویر و می گوید: «من باید کجا دنبال پیکر برادرم بگردم».
خانم تاش موسی که برای اولین بار زائر راهیان نور شده است، عنوان می کند: «به نیت بازگشت پیکر برادر شهیدم نیامدم  جز آنکه از شهدا بخواهم دلم را آرام کنند».
تاریخ پر است از زخم زبان هایی که غربت ائمه معصومین(ع) و اولیاءالله را نشان می دهد و در این میان خانواده های شهدا با اقتدا به اهل بیت پیامبر(ص) از این زخم ها در امان نیستند و خواهر شهید به همه آنهایی که با کنایه و زخم زبان می گویند شهدای مدافع حرم برای پول به سوریه می روند، با صراحت می گوید: «من حاضرم به همه اینها به همان مقدار که می گویند پول بدهم آنها هم بروند. برادرم برای تفریح که به ترکیه نرفت. برادرم به ندای امام زمانش لبیک گفت و در غربت به درجه رفیع شهادت که ما آرزوی چنین مقامی را داریم، نائل شد».  
خواهر شهید مدافع حرم تاش موسی به همه مسئولانی که از اهداف و آرمان های شهدا دور ماندند این پیام را می دهد: «ما هیچ انتظار و توقعی از مسئولان نداریم جز آنکه همه آنها در برابر خون شهدا مسئول هستند، اگر دیدید مسئولی در راه اهداف نظام اسلامی و راه شهدا نیست نه درکی از شهید دارد و نه حتی ارزشی برای خود قائل است».
شهید مصطفی تاش موسی به گفته خواهر: «زندگی ساده ای داشت و هنوز خانواده اش مستاجر هستند او می توانست نرود نه از مسئولی اجازه رفتن گرفت و نه بخاطر مسئولی به سوریه رفت جز آنکه به امر ولایت و برای دفاع از حریم آل الله شربت شهادت را در غربت نوشید».
این خواهر شهید در پایان حرف هایش با اشاره به سبک زندگی مردم و گلایه مندی از رواج بدحجابی در جامعه می گوید: «در اذهان عمومی مردم پر کردند آزادی؛ یعنی هر طوری که می خواهید باشید، اما نیامدند فرهنگ سازی کنند؛ این فرهنگ سازی در وهله اول از خانواده و دوم مسئولیت سنگین مسئولانی است که با برنامه های فرهنگی در حمایت از خانواده ها کار کنند».
اگر گفته شد جنگ ما گنج بود شاید که نه یقینا به همین خاطر است که یکی از مرواریدهای درخشانی که در صدف هشت سال دفاع مقدس تازه رونمایی شد، نسلی از شهدای مدافع حرم هستند که با خون شان در آسمان دمشق مشق عشق نوشتند، راه و رسم شهادت هیچ وقت کور شدنی نیست.
captcha